یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

تنفری که عشق میشه و عشقی که تنفر میشه!

من و کیوان عین تام و جری بودیم یا بهتر بگم عین کاردو پنیر!!

یادمه اون اوایل نه من کیوان قبول داشتم نه اون منو هرموقع سر تمرین بحث پیش میومد ما مخالفای سرسخت هم بودیم 

انواع بی محلی و نادیده گرفتن و...هم نسبت به هم داشتیم 

تا جایی که بعدا کیوان بهم گفت به دوستش گفته این دختره(یعنی من) اینقدر رو مخمه که میخوام خفش کنم 

جالبه چون منم به ساینا گفته بودم این پسره اینقدر تفلونه که دلم میخواد یه گوله تو مغزش حروم کنم:))

اون قدر سرگرم تنفر از هم بودیم که نفهمیدیم کی عاشق شدیم کی ازت متنفرم ها شد عاشقتم !

امروز تو استدیو غزال گفت سر تمرین کیوان ازت اون قدررر تعریف کرده و از خوبی هات گفته که رهگذر به شوخی گفته:

خوبه که خوبی هاشو به موقع  فهمیدی....

همین جمله برای اتیش زدن من کافی بود برای یاداوری بزرگترین نامردیش و عوضی بودنش رهگذر عوضی ترین بود

لبخند زدم ولی حتی غزال هم فهمید یهو سرخ شدم ولی نفهمید این سرخی از فرط تنفر از شدت عصبانیت بود !!!

دقیقا مرز بین عشق و نفرت به اندازه مو باریکه حتی خودتم نمیفهمی کی از عشق میرسی به تنفر و کی از تنفر میرسی به عشق...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.