محیط هایی که من کار کردم ،سبک زندگی که داشتم و دیدم همه و همه باعث شده یه ترس عمیقی نسبت به ازدواج توی وجودم باشه
دخترای متاهلی که خیلی راحت با مردای متاهل رابطه دارن
مردای متاهلی که چندین دوست دختر و روابط موازی دارن
خانم ها و اقایون سن بالایی که مثل نقل و نبات بهم خیانت میکنن و همه ارو نشونه ی های کلاس بودن میدونن دیدن این سبک زندگی ها مدتهاست منو افسرده کرده.
کار من جوریه که با هنر و فرهنگ غرب سروکار داره ناخودااگاه دایما با فرهگ کشورای غربی ما اکسپوز میشیم و چه بخوایم چه نخوایم رومون تاثیر داره من و کیوان مدتهاست باهم دوستیم و عاشقیم و میدونستیم که ته رابطه امون اگر همه چی خوب پیش بره به ازدواج میرسه ولی حالا که جدی شده حدود هشت ،نه ماهه که من دایم با خودم دارم میجنگم من از ازدواج میترسم!!!!
بهانه های الکی زیادی اوردم که ازدواج به تاخیر بیوفته خیلی کشش دارم که هی بیوفته عقب و اخرشم به این نتیجه رسیدم من واقعا از ازدواج وحشت دارم
کیوان دوست دارم واقعا و از ته دلم ولی ازدواج؟!!!به نظرم عشق میکشه....
نه مینویسید. نه به ما سر میزنید.
یخورده از تجربیاتتون بگین برامون. نا سلامتی رفتین برای ارشد
بله حتماا،سرم خیلی شلوغ بوده
حق داری.منم بهت حق میدم واقعا و اینکه چقدر این ترس از همه طرف به آدم فشار میاره.ولی فکر میکنم بهترین چیزی که میشه بهش فکر کرد اینه که طرفت هم مثل خودت همچین روابطی واسش آزار دهنده و مشمئزکننده باشن.بعد اینطوری میشه خیلی بهتر مسائلو حل کرد.اکثر افکار پریشون هم به نظرم بعد از ازدواج حل میشن.البته این مورد آخری که گفتم تجربه ی شخصیم نیست.چیزیه که با مشاهده بهش پی بردم!
جلبک؟؟!!همون جلبک خودمون؟؟؟