کلافه یه نگاهم به ساعته یه نگاهم به برد اعلام پرواز ها بازهم تاخیر و این بار طولانی تر.
فردا مراسم عروسی رهگذر و غزاله و منم بین زمین و اسمون میرم به یه مقصد دیگه به امید ساخت یه اینده ی دیگه .
گوشیم زنگ میخوره کیوانه بازم عذرخواهی میکنه که نتونسته بیاد و تنهام گذاشته و منم باز بهش اطمینان میدم که مسیله ای نیست و میتونم از پسش بربیام چند دقیقه مکالمات معمولی و بعد خداحافظی.
یه دختر حدودا ۱۹یا۲۰ساله کنارم نشسته اونقدر با ذوق و تند تند تایپ میکنه و با هر زنگ گوشیش که نشونه ی پیام جدیده گل از گلش میشکفه که خود منو به یادم میاره...
اون موقع ها من ارزوم داشتن تمام و کمال رهگذر بود اینکه جای اولی عاشق من باشه اینکه اون عشق نافرجامشو فراموش کنه و بامن ایندشو بسازه هرکاااری کردم که بمونه از خودم گذشتم از تمام رویاهام از خود واقعیم گذشتم نشد، نموند ،نخواست!
اخرا دیگه رفتارش افتضاح شده بود و اخرشم بهم گفت هیچ وقت دوستم نداشته و حتی نمیخواد اگر جایی دیدمش ابراز اشنایی کنم تو تمام این مدت لبخند میزدم حرفاشو میشنیدم و هرکدوم خنجر میشد میرفت به اعماق قلبم ولی همچنان لبخند به لب...دلم میخواست جلوش ایستاده بمیرم درسته غروری برام نمونده بود من خودمو غرورمو خرجش کردم ولی نشد....
وقتی اون شب سرد و کذایی تموم شد منم مردم واقعااااا مردم یهو پوست انداختم از اون بهاره تبدیل شدم به یه دختر سرسخت کسی که باهمه دوست بود ولی هیچ کس رفیقش نبود اجتماعی تر شدم مهربون تر شدم برعکس بقیه که دور میشن از جامعه و زندگی عادی من بیشتر نزدیک شدم دوستای جدید اکیپ های جدید ولی با محافظه کاری بیشتر، درسمو بهتر خوندم واحدایی که به خاطر رهگذر افتادمو پاس کردم و دوباره شروع کردم با معدل ۱۹و ۱۹:۹۰شیش ترمه تموم کردم .
زیباتر شدم رژیم گرفتم ورزش کردم پوستمو درمان کردم وقت های ارایشگاهم منظم شد برای کتاب خوندن و موسیقی گوش دادن و تیاتر دیدن وقت گذاشتم تاجایی که یه ساز تخصصی انتخاب کردم و حسابی پیشرفت کردم همه ی این پیشرفت ها به امید یه چیز بود
اینکه امید داشتم دوباره در اینده رهگذرو ببینم حتی سازی که رفتم دنبالش سازی بود که این احتمالو قوی کنه روز به روز تلاشمو بیشتر کردم که بشم بهترین که وقتی منو دید پشیمون بشه از نخواستنم تا روزی که این محال محقق شد.
ولی افسوس اونقدر دیگه از نظرم ادم خوار و حقیری اومد که یهو به خودم اومدم و گفتم من دلباخته ی این بودم؟؟؟
و انگار اون عقده حل شد و رفت و بعدش فقط تلاشم برای خودم و زندگی خودم بود باشگاه لیفت های سنگین تر میزدم نه برای اینکه ایده الش بشم چون میخواستم خودم خوشحال باشم .
گذشت پنج سال گذشت ولی جای زخمی که به جا گذاشته هنوز تازست پنج سال گذشت تا این پی امو ببینم که یه روز قبل عروسیش نوشته:
حاضری دوباره بهم فرصت بدی؟
پنج سال طاقت فرسا گذشت تا در جوابش با اشک بنویسم :
با همه ی خوبی هات برای من کافی نیستی دوست عزیز!
پنج سال گذشت تا زنگ بزنه و پشت گوشی با صدای خمار و مستش ملتمسانه زمزمه کنه میشه دوباره بهارم باشی؟دوباره رهگذرت باشم؟
پنج سال گذشت تا پشت گوشی اینبار محکم و بدون تزلزل بگم:
بهار تو خیلی وقته خزان شده...اونقدر پست شدی که با وجود نامزدت با وجود عشق من به کیوان یه روز قبل عروسیت بیای و اینو بگی البته صبرکن تو همین قدر پست بودی!
نه... تو دیگه برای من کافی نیستی
یادته میگفتی تو اقیانوسی هستی که هرکسی قادر به سیراب کردنت نیست؟
حالا برای من مردابی بیش نیستی...
خدا نگهدارت!
از روی صندلی پا میشم میرم سمت گیت قبل اینکه گوشیمو خاموش کنم به کیوان تکست میدم
اگر الان اینجام به خاطر تو و خوبی هاته همیشه باش حتی اگر سرد حتی اگر دور...
کیس سازمو محکم تو دستم میگیرم و زمزمه کنان تو ذهنم تکرار میکنم
رهگذر تو برای من به منزله سیلی بودی که خورد تو صورتم سیلی به غایت محکم که سرمو برگردونه یه سمت دیگه سیلی دردناک که مسیرمو به کل عوض کنه ....
تو صورت دختری که پاسپورتمو چک میکنه لبخند میزنم و در جواب سفر خوبی داشته باشین لبخندزنان میگم سفرم فوق العاده بود
از من عاشق بی دست و پا تا من عاشق مغرور...از بهار بدون اعتماد به نفس تا بهاری که روی استیج های بین المللی اجرا میکنه...
بله سفر خوبی داشتم.
عزیزم من عاشق نوشته ها و پستهای زیبا و جذاب شمام و اغلب سر میزنم. کاش بیشتر و زودتر می نوشتی...
امیدوارم به اون چه لیاقتشو داری برسی و قدر روزهای خوب الانت با کیوان رو بدونی...مرد خوبی به نظر میاد و مهمتر از همه عاشقته... آینده مال توئه عزیزم
مرسی عزیزدلم
ممنونم مرضیه جان به امیدخدا همه امون روزامون پر باشه از خوشی و شادی
کیوان هدیه ی خدا بود به من بعد از کلی سختی
مرسی از این همه انرژی مثبتی که توی کامنتت بود عزیزم
آخی عزیزم کاملا می فهمم چی میگی . به خودت افتخار کن که این قدر خوب از پس همه چیز براومدی . کدوم آدمیه که اشتباه نکرده باشه که یه آدم معمولی رو این قدر که ارزشش نبوده بزرگ نکرده باشه .
موفق باشی هر جا هستی
مرررسی عزیزم
گاهی این اشتباهات تاوانش قلب شکسته ست ولی خب کیه که تا حالا قلبش نشکسته باشه....