از یه چیزی مطمئنم و اونم اینه که رشته ای که توش قبول شدم اونی نیست که میخوام!!
درسته به همه میگم من عاشق رشته و دانشگامم ولی در حقیقت اینطور نیست..امروز نشستم با خودم یه دودوتا چهارتای ساده کردم دیدم واقعا واقعا این رشته و این جایگاه نمیتونه روح تشنه ی منو سیراب کنه...رشته ی مترجمی اونم تو یه داشگاه تیپ یک با استادایی که همه بلااستثنا دکترا از دانشگاه های معتبر داخلی و خارجی دارن اصلا بد نیست چه بسا من این رشته رو دوست هم دارم ولی برای من منه بلندپرواز منه جاه طلب اصلا خوب نیست...
تو این دوسالی که واسه کنکور میخوندم خیلی تغییر کردم اعتمادبه نفسم خیلی کم شده از اونجایی که ارتباطم با بقیه خیلی کم بوده انگاری حرف زدنم یادم رفته منی که عادت به تسلیم شدن نداشتم این روزا خیلی راحت تسلیم میشم منی که اصلا استرسی نبودم بایه صدای کوچیک ازجا میپرم و معدم جیغ میکشه...این روزا خییییلی عوض شدم و این تغییرات باب میلم نیست انگاری دیگه خودمو نمیشناسم...خیلی سعی کردم کسی متوجه این ضعف هام نشه ولی از درون خوردم..نه به خاطر اینکه کنکورم اونی نشد که میخوام چون خیلی راحت دست از رویای 10ساله ی خودم کشیدم...
به نظرم ارزششو داره همه ی این جنگیدن ها همه ی این فشار ها یه روزی یه جایی برام تبدیل میشه به خاطره...
برنامه ی کلاسامو گرفتم از شنبه تا چهارشنبه از 8صبح تا6بعدازظهر و بعضی روزا8شب کلاس دارم تو این شرایط درس خوندن برای کنکور امسال خیلی سخته ولی جدا دلم میخواد سخت به چیزی که میخوام برسم یه جورایی این سختی حقمه...اینا تاوان دوسال سهل انگاری و تنبلی منه...من با معدل دیپلم 20به خاطر سهل انگاریم نتیجه ی 12سال درس خوندنمو به باد دادم ...میگم به باد دادم چون اونی نشد که میخواستم چون پیش خودم شرمندم...
ولی تاوانشو خودم میدم من مسئولیت همه ی اشتباهاتمو به گردن میگیرم و امسال نهایت تلاشمو میکنم....راستش اخرش برام مهم نیست فقط اینکه پیش خودم روسفید باشم واسم مهمه..همین
امیدوارم در هر شرایطی که هستی و هر راهیی رو که میری موفق باشی
مرسی مهندس جون مهربونم...
rasti ino yadam raft begam ke alan karshenasi ro tamum kardam
میدونی حرفات چه قدر منو به فکر برد؟
منم شرایطم خیلی شبیه گذشته ی توا...
هر کاری کردم نتونستم پاسخ پیامتو بدم عزیزم اینه که اینجا مینویسم
اول همه خیلی خیلی ممنون که وقت گذاشتی و این همه برام نوشتی...راستش علاقه ی من به رشته ی پزشکی صرف حرفای خاله زنکی فامیلا و آشناها و یا حتی پز رشته نیست،من کلا ادمیم که از به چالش کشیدن خودم لذت میبرم فکر اینکه یه زندگی آروم و راکد داشته باشم واقعا اذیتم میکنه هرچی فکر کردم دیدم پزشکی رشته ایه که با روحیات عجیب و غریب من سازگاره،من همیشه تو زندگیم سخت ترین هارو انتخاب کردم چون از مبارزه کردن و نا ممکن هارو ممکن کردن خوشم میاد
ولی خوب هیچ تصمیمی تو زندگی نیست که مطمئن باشی100درصد درسته،ولی حداقل مطمئنم اگر خدا خواست و پزشک شدم حتی اگر از تصمیم امروزم پشیمون بشم خوشحالتر از زمانی ام که یه عمر حسرتشو بخورم...برای من زندگی کردن به عنوان یه مترجم با حسرت خیلی سخت تر از زندگی به عنوان یه پزشکه خسته و شاید پشیمون و پرمشغله ست
با این حال نمیخوام یه تصمیم احساسی و کورکورانه بگیرم،مطمئنا راجع بهش بیشتر تحقیق میکنم خصوصا بعداز شنیدن حرفات...
رها جون خیلی خیلی ممنونم بابت راهنمایی و مهربونیت
دوست عزیزم..
من شما رو اصلا نمی شناسم و با روحیاتتون آشنا نیستم. ولی وقتی شنیدم پزشکی دوست داری یه حسی بهم دست داد. منی که اینو واسه شما می نویسم خودم تازه فارغ التحصیل شدم و داروساز هستم. داروسازی هم انتخاب خودم بود و گرنه هم پزشکی و هم دندون قبول می شدم. الان هم اکثر دوستام پزشکن و کلا با این دنیایی که شاید رویای تو باشه آشنام...
ببین پزشکی رشته ی خوبیه. نمی خوام بدشو بگم. ولی خوب یه چیزه... مناسب بودن یه چیز دیگه! یه پزشک واقعا باید روحیات خاصی داشته باشه و باید با این واقعیت کنار بیای که اگر قبول شدی دیگه وقتت مال خودت نیست. شب بیدار موندن و کشیک دادن شاید در ابتدا چیز جذابی به نظر بیاد ولی وقتی اکثر روزای زندگیت این سبکی بشه وقتی یه عالمه درس سنگین هست، کار هست، شیفت شب هست، استرس بالا هست مخصوصا که با جون ادما سر و کار داری ، مسئولیت سنگین هست ، امتحان هست و در کنار همه ی اینا حقوق بخور نمیری هم کنارش هست... خب چه عرض کنم؟!
بعد این که ما در یک جامعه ی سنتی زندگی می کنیم که حتی روشنفکرترین مردامونم از زنشون انتظار بچه داری و آشپزی دارن.
من خیلی از بچه های رشته های پزشکی رو دیدم که از رشته ای که انتخاب کردن پشیمونن. داروسازی هم زیاد دیدم البته. مخصوصا که درساش از پزشکی خیلی سنگین تره. خود من تا یه ترمی فقط به خودم فحش می دادم واسه این انتخابم و این که گند زدم به بهترین روزای جوونی و زندگیم! پستای دوران تحصیلمو که بخونی متوجه می شی. یه دوستی داشتم فلوی (دانشجوی فوق تخصص) ریه! 38 سالش بود. ترم 1 که منو دید بهم می گفت تو جای دختر منی. راستم می گفت. بعد این خانم با وجود شوهر و دوتا بچه واسه این که به درس و کارش برسه خوابگاه زندگی می کرد! من به شخصه خفت بارتر از این زندگی نمی تونستم تصور کنم که تو 38 سالگی بخوام اینجوری زندگی کنم!!! البته این نظر من هست و اون خودش خیلی شکایتی نداشت یا اگه داشت به ما نمی گفت! یکی دیگه بود رزیدنت زنان زایمان... اونم تنها زحمتی که واسه بچش کشیده بود زاییدنش بود که اونم کاش انجام نمی داد چون این طفل معصوم رسما مادر به خودش ندید! یعنی این که اگه بخوای gp بمونی که خوب خیلی جالب نیست. اگرم بخوای تخصص بگیری که بی رودربایستی از خیلی چیزا تو زندگیت می مونی و شاید یه روزی حسرت یه چیزایی رو بخوری که طبیعی ترین حقوق یک آدمه و قریب به اتفاق همه تجربه اش می کنند.
نمی خوام خدای نکرده منصرفت کنم. ولی به نظرم آدم باید تحقیق کنه و شرایطو بدونه و انتخاب کنه. صرف تصورات شیرین و ایده آل گرایانه نباید مبنای یکی از بزرگترین تصمیمات زندگی آدم باشه. یه چیز دیگه اینکه برخلاف تصور عامه مردم همه ی پزشکا درآمد آنجنانی ندارند و اینو از من قبول کن که هر چقدر هم عقاید پاک و مقدس داشته باشی واسه ورود به این رشته، بعد از این که 7 سال زندگیت به اون شکل گاها اسفبار گذشت مطمئن باش توقع پیدا می کنی که یه زندگی نسبتا مرفه داشته باشی و حداقل از نظر مالی دلت فرص باشه که شیشت گرو هشتت نیست!
من الان خدا رو شکر از انتخابی که کردم خیلی راضیم و الان که بازار کار و شرایط زندگی رو می بینم خیلی خوشحالم که این رشته رو انتخاب کردم. ولی اینو بگم که روزای دانشجویی من فوق العاده سخت و سنگین بود و واسه خیلی چیزا باید خودتو آماده کنی. همین الانم بعضی از دوستام از این که اصلا تو چنین وادی وارد شدن پشیمونن و کلا خیلی به شخصیت فرد بستگی داره.
به نظرم بیشتر تحقیق کن و اینم در نظر بگیر که عمر و جوونی آدما برنمی گرده و اگه واقعا آدم زندگی این سبکی هستی پاتوش بذار و اگه می بینی ارزش نداره دلتو یه دست کنه و توکل کن به خدا و همین راهی که داری می ریو با اطمینان و با قدرت ادامه بده.
زندگی تو شک و دودلی زندگی قشنگی نیست...
عزیزم تو یکی از نظرات پاسخو نوشتم
engar gozashtamo khundam!!!
movazebe ayandat bash
جدااااا؟
میشه بپرسم اگر گذشتت اینجوری بوده، ایندت اون چیزی شد که میخواستی؟
میخوای دوباره کنکور بدی ؟
مترجمی هم رشته خوبیه...من دوست دارم
باریکلااااا معدل 20 !!!!!!!! آآآآآآفرییییییین...من معدلم 18 بود :))
منم دوران کنکورم رو خوب درس نخوندم... عصن کلا درس خون اونجوری نبودم من ،بیشتر از هوشم استفاده کردم تا تلاشم...
انشاالله به همونی که میخوای میرسی
چه رشته ای میخوای به امید خدا ؟؟
آره عزیزم،امسالم میخوام کنکور بدم
منم مترجمیو خیلی دوست دارم ولی نه به عنوان شغل و مسیر ایندم
مرسی گلم،18 ام که خیلی خوبه، پس درسخون حساب میشدی:)
ممنون از دعای خوشگلت،ایشالا
اگه خدا بخواد پزشکی...
سلام دوست مهربونم
اول اینکه
خیلی خوش اومده بودی به خونه من
هر موقع دوست داشتی بازم سر بزن
.
من یه جورایی پارسال درگیر حسی که تو الان به رشتت داری و داشتم
من هنر میخوندم
بقدری شیفته هنر بودم که
تو اکثر درسام نمرم بالای 19 و نیم بود و اینا...
کارم کشید تا پای کنکور هنر
اما بعد از کلی پرس و جو از نزدیک دیدن و اینا
دیدم هنر رشته ای نیست که جواب روح سرکش من و بده
هنر چیزی نیست که بتونم باهاش خودمو راضی نگه دارم
من عاشق کمک کردن به دیگرانم
و همین یه احساس کافی بود
3 سال پر تلاش تو رشته هنر و ببوسمو بزارم کنار
من عاشق پزشکی ام بودم
ولی ترس بعضی از درسا کاری کرده بود که من
از انتخاب تجربی و بعد پزشکی پشیمون بشم
اما بالاخره
سال پیش تو یه روز
چنان پشیمون شدم
که
حالا من تصمیم داره با سخت ترین درسا بجنگه
برای اینکه برسه به آرزوش
ما آدما یبار حق زندگی داریم
پس اگه همون یبارم نتونیم ااونجوری که دوست داریم زندگی کنیم چه فایده ای داره
اگه میبینی رشتت و با جون و دل دوست نداری ولش کن
برو بچسب سراغ راهی که تورو به رشته مورد علاقت میرسونه
اما اینبار با اراده
برای همین امشب بعد از نماز عشا
کلی دعا میکنم
و از خدا میخوام تورو به جایی که دوست داری برسونه
موفق باشی دوستم
برای منم اگه یادتن موند دعا کن....
سلا عزیزم
چشم حتما میام،وبتو دوست دارم
حرفات چه قدر خوب بود،مرسی... منم همیشه همینو میگم آدم باید از همون یه بار فرصتش برای زندگی استفاده کنه
مرسی عزیره دلم،منم حتما دعات میکنم...