یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

حماقت ، جسارت یا شجاعت؟

حماقت،جسارت یا شجاعت؟

 داشتم وبلاگ یکی از دوستانو میخوندم که یاد یه خاطره افتادم گفتم شاید بد نباشه اینجا بنویسمش...

من کلا آدم بدبینی ام یعنی توهر کاری بدترین حالت هاهم در نظر میگیرم به خاطر همین معمولا عکس العمل هام تو شرایط بحرانی خیلی سریعتر و جسورانه تر از بقیه است...

یه روز سرد پاییزی حول و حوش 5عصر بود که دختر عمم بهم زنگ زد و گفت برای پروژه اش باید بره و از چندتا ساختمون عکس بگیره،ازاونجایی هم که خیابانو خلوته ازمن خواست همراهیش کنم منم که سرخوش گفتم باشه و باهم رفتیم

هوا کم کم داشت تاریک میشد و به شدت هم سرد بود،خیابونا خلوت بود وتنها صدایی که میومد غارغار کلاغایی بود که از بالا سرمون رد میشدن،هرازگاهی ماشینی هم از خیابون رد میشد کم کم داشتیم به حماقتمون که بیرون اومدن بود پی میبردیم که یه پسر جوون شاید حدودای 25 سال از کنارمون با سرعت رد شد و حدود 20 متر جلوتر روبه ما متوقف شد و زل زد به من..اولش منو دخترعمم گفتیم احتمالا یارو از این مشکل دارهاست و یا داره دید میزنه یا فوقش میخواد شماره بده ولی قضیه خیلی وحشتناک تر بود

یکدفعه ای عینی گاوی که رم میکنه هجوم آورد سمت ما و شروع کردن به کشیدن کیف من،از اونجایی که بنده خیلی سریع فهمیدم که یارو دزده و میخواد چه کار کنه با قدرت تمام کیفو به سمت خودم کشیدم و همین باعث شده آقای دزد بیوفته رو زمین من کیفو محکم گرفتم و آماده ی جیغ کشیدن بودم که با یه چاقوی جیبی برگشت سمت من،خوب هر آدم سالمی با عقل نورمال تو اینجور مواقع فرار میکنه ولی تو اون لحظه من داشتم به خلع سلاح کردنش فکر میکردم به خاطر همینم کیفو پرت کردم سمت دختر عمم که عین مجسمه خشک شده بودو هیچ صدایی ازش درنمیومد و با تمام قدرت یه لگد زدم به زیر شکمش و وقتی دولا شده بود با ارنجم محک زدم پشت گردنش،هنوز تو حالت نیمه نشسته بود که یه مشت محکمم زدم تو صورتش و ساعد دستشو محک کوبوندم به ران پای خودم( جوری که میخوایم چوب بشکنیم) و چاقو از دستش ول شد،چاقو برداشتم پرت کردم یه 100 متر دورتر...پسره که حسابی کتک خورده بود از فرصت استفاده کرد و دویید سمت یه پراید سفید منم که ول کن قضیه نبودم دوییدم پشت سرش ولی لعنتی فرزتر بود و گازشو دادو رفت،روی پلاکم یه کاغذ چسبونده بود،نمیشد شماره پلاکو برداشت همه ی این اتفاقات 10 دقیقه هم طول نکشید جالبه حتی در کمال آرامش و بدون هیچ جیغ و دادی ،وقتی برگشتم سمت دختر عمم دیدم با رنگ روی سفید نشسته رو زمین هرچی هم بهش میگفتم نمیتونست حرف بزنه یه یک ربعی طول کشید تا حالش جا بیاد بعد با عصبانیت بهم میگه: چرا کیفو بهش ندادی بره؟ اگر چاقو میخورد به یه جای حساس چی؟چی تو کیفت بود مگه؟

منم  که تازه تازه داشتم میفهمیدم که چه حماقتی کردم کیفمو برداشتم و باز کردم به جز چندتا سکه و یه خودکار هیچی دیگه تو کیف نبود...

بعد به این فکر میکردم اگر چاقو میخوردم و میمردم تیتر روزنامه ی حوادث فردا چی میشد؟

 قتل به خاطر یه خودکار کَنکو؟

نظرات 2 + ارسال نظر
رها شنبه 4 مهر 1394 ساعت 14:57 http://khodkare-aabi.blog.ir

ای ول... خوشمان آمد
راستش من تجربه ی کتک کاری تو خیابون داشتم. دوبار! یه بار با مشت کوبیدم تو سینه یه پسره که می خواس اذیت کنه یه بارم با پا زدم دوچرخه ی یکیو داغون کردم. که اونم البته حقش بود. ولی این طور دست به یقه شدن جدا از جسارت یا شجاعت یا هر چی قدرت بدنی و آمادگی جسمانی بالایی می خواد.
مثلا من اگه بودم به لطف عدم تحرک مطلقی که دارم یحتمل کافی بود پامو بیارم بالا تا همون وسط عضله ی پام کش بیاد یا یه جاییم در بره!!

ایول،پش شماهم این کاره آی؛)
راستش منم اون لحظه تحت تاثیر هورمون اپی نفرین بودم وگرنه حالا که بهش فکر میکنم اصلا نمیدونم اون حرکاتو از کجا یاد گرفتم و چه جوری انجامش دادم...کلا من یه ترم(10 جلسه) رفتم کلاس دفاع شخصی وحشی شدم بیا به تماشا...:)):))

مهندس جان شنبه 4 مهر 1394 ساعت 01:40 http://mohandesjan.blogsky.com

واااااای چقد وحشتناک!!!! عکس العملت عالیییی بود
ولی خب راست میگی حماقت هم می تونه باشه ولی از کجا معلوم که به کیفت راضی می شد؟!
همین که زدیش درسته که باعث شد کیفت دزدیده نشه ولی از خطرات بعدیش هم جلوگیری کردی و چه بسا باعث شدی دیگه فکر دزدی از دخترای جوون از ذهنش بیرون بره.

مثل این فیلم اکشنا شده بود

واقعا هم فیلم اکشن شده بود
خداییشم قیافش مشکل دار میزد به نظرم فقط با گرفتن کیف راضی نمیشد اینه که دلو زدم دریا..خداروشکر به خیر گذشت...
مطمئنم دیگه سراغ دخترا نمیره فلک زده:))
دخترعمم بنده خدا تا یه مدت ازم میترسید؛)):))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.