یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

خارجکی ها بهش میگن ادم possessive!!!

صفحه ی اینس/تاگرامو باز میکنم و به عکسایی که دوستام شِیر کردن خیره میشم،سحر با سیما عکس انداخته و زیرش کلی قربون صدقه ی س یما رفته و از اینکه دوستی به خوبی اون داره کلی ذوق کرده....دلم میگیره،اون ته ته های قلبم یه احساسی قلقلکم میده..اینکه سحر بهترین دوست منم بود ولی هرگز از این جور ابراز احساسات ها نداشت....

عکس بعدی ماندانا و شیوان،ماندانا برای چندصدمین بار یه عکس با شیوا شیر کرده و بازهم کلی قربون صدقه ی دوست نازنینش رفته..این بارهم دلم میگیره،ماندانا بهترین دوست منم بود...

عکس بعدی مهرنوش و کیمیا رو توی مهدکودک نشون میده که با بی پروایی میخندن و زیرش هم از داشتن یه روز خوب باهمدیگه ابراز خرسندی و خوشحالی کردن....

تعدادی از بچه ها هم عکسای دونفره شیر کردن و ابراز عشق و احساسات به مذکر توی عکس ها...

صفحه ی اینستا/گراممو میبندم و ته دلم به این می اندیشم که تنها بودن به صرف ادمای دورو برت نیست..تنها بودن یعنی یک نفرهم نباشه که بهت اهمیت بده،یعنی یک نفرهم نباشه که بی هوا حالتو بپرسه...چه بسا دور من پراز ادمای رنگاوارنگ و جورواجوره،ادمایی که بنابه یه قرارداد نانوشته تاوقتی تو زندگیم پر رنگن که بهم نیاز دارن...

.تنها بودن یعنی تنهایی گریه کردن،یعنی بلندبلند با خودت دردودل کردن،تنهایی یعنی ترس از قضاوت،تنهایی یعنی....من!

نظرات 4 + ارسال نظر
نیکلای ایلیچ دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 01:18 http://myclassiclife.blogsky.com

منم گاهی از این حسا بهم دس میده.
مخصوصا الان که دور بهترین دوستم که 8 ساله دوست بودیم و مثل برادرم بود.خط کشیدم.چون حس کردم با من بهش خوش نمیگذره دیگه...و نخواستم مجبورش کنم بدوستیمون ادامه بده...چند ماهه ازش خبر ندارم.و احتمالا اون هم از من....
و اینکه بهم سر نمیزنین...هر از گاهی تشریف بیارین خوشحال میشم.

دل کندن از دوستای قدیمی خیلی سخته،خصوصا که رفاقت پسرا معمولا پایدارتره و مسلما از بین بردنشم سخت تر:(
اتفاقا مرتب بهتون سر میزنم منتها خاموش:)

رها یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 22:06 http://aftabparast.blog.ir

حس بدیه می دونم.
شاید زیادی تو ارتباطات محتاطی. بعضی آدما این طورین
اجازه نمی دن بقیه خیلی بهشون نزدیک بشن.
البته بعضی وقتا بقیه معرفت ندارن.
بعضی وقتام همون بهتر که نیستند. یعنی اون یه نمه حضورشون به اون همه مساله ای که واسه آدم درست می کنند نمیارزه!

خیلی حسه بدیه،خصوصا که مثه من به این چیزا حساسم باشی:(
دقیقا،زدی به هدف...من تو ارتباطات به شدت محتاطم،نمیتونم و شایدم نمیذارم که کسی بهم بیش ازیه حدی نزدیک بشه،انگ مغرور بودنم به خاطر این اخلاق طلاییم زیاد بهم زدن...
ولی تواین موارد من به این آدما اجازه دادم.که نزدیک شن،ولی...
واقعا،اینم حرفیه،احیانا به خاطر قضیه دوست پروانه ایت اینو نگفتی؟:)

مهندس جان یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 19:53 http://mohandesjan.blogsky.com

با دیدن این شکلکه ناخوادگاه یاد اهنگ گریه کن چاووشی افتادم:)

fateme یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 18:49 http://kolbeyetanhayieman.blogsky.com

تنهایی ینی مجبور باشی ماسک خوشحالی بزنی...ینی مجبور باشی بخندی همیشه و هر جا...ینی نتونی حرف دلتو با کسی بزنی...

دقیقا...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.