بر سر ذهن نیمه دیوانه ام فریاد میزنم دیگر بس است!!!
این همه حماقت واین همه حساسیت،این همه بچه بازی دگر بس است!!!!!
خسته ام،ماندد سرباز شکست خورده ای که پس از بازگشت از جنگ نامزدش رابا دیگیری میبیند..
خسته ام،مانند بیمار روبه مرگی که منتظر دیدار عزراییل است
خسته ام،روحم خسته است،ذهنم خسته است...به اندازه ی یکسال فشار عاطفی و روحی را تحمل کردم،دگر بریدم...خدایا امشب از اون شبای بی ستاره ست...ازاون شبایی که سیاهیش بدجور توچشم میزنه
از اینکه اونطوری که هستم منو نشناختن،ازاینکه زیر توطئههای دوستانه دفن شدم و کسی ندیدو نشناخت
ازاینکه برای بقیه زندگی کنم خسته شدم،ازاینکه دایم به حرف این و اون گوش بدم...از اینکه دایم به این فکر کنم که از این حرفم چی برداشت میشه از اون حرفم چی برداشت میشه این کارو بکنم چی میشه اون کارو کنم چی میشه...خسته شدم از این زندکی نکبتی و از این ذهن لامصب،از این تخیل قوی و این حس ششم خیلی قوی ام خستم...
ولی تا شقایق هست زندگی باید کرد،مهم نیست من چه قدر کم آوردم،مهم نیست چه قدر حال بدی دارم و کسی دورم نیست هیچ کدوم مهم نیست باید زندگی کنم باهمه ی مشکلات بازم باید پاشم و به شیوه ی خودم با منطق خودم زندگی کنم...
خیلی چیزا باید عوض شه و همه چی از تغییرات ذهنی آدم شروع میشه
Ready...یه غلط داری میشی 19 D:
ویرایش با گوشی واقعا سخته،من با گوشی پست میذارم دیگه بابت این اشتباهات تایپی معذرت میخوام:)
ممنون بابت توجه و تذکر:d
سلام بر بانوی خسته
خسته نباشید
چقدر حرفات شبیه من بود.مخصوصا که همش باید به حرف اینو اون گوش کنم .چی بگم که ناراحت نشن.ایییییییی اصن منم خسته ام
سلام خاتون جون،خوش اومدی
سلامت باشی:)
والا به غران...اصن به ماچه؟ بذار ناراحت شن...به خدا اینقدر که خودمو سر این موضوع عذاب دادم که دیگه زدم در بی خیالی،خاتون جون یو هم بی خیالی طی کن:))
پاراگراف اخر عااالی...
امیدوارم بلند شی و بهترین تغییرات رو بدی...
تا الان که فهمیدم تو دختر مستقل ، قوی و با شعوری هستی...
مطمئنم بهترین ها رو برای خودت رقم میزنی
قربونت عزیزم
خیییییلی ممنون،مریم جون،نظرت برای من پراز حس های مثبت بود:)