یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

به من چه هان؟

حس میکنم عین این احمقا دارم خودمو وارد قضیه آی میکنم که هییییییییچ ربطی بهم نداره،چرا چرا من نمیتونم بی خیال رفقام باشم؟

چرا به خاطر اینکه رفیقم باهام دردودل کنه یه مسیر کیلومتریو باهاش پیاده میام،چون حس میکنم نیاز داره که حرف بزنه؟

چرا اون یکی رفیقم وقتی ناراحته بهش پی ام میدم و میگم نریز تو خودت باهام حرف بزن،دردودل کن،خودتو خالی کن!!؟؟ اونم بی هیچ توجهی جواب نده...میدونم حالش بده ولی اینکه همه ی این نگرانی ها به فضولی تعبیر شه عذابم میده...میدونی؟

چرا وقتی اون یکی رفیقم میگه،میدونم همه ی ماجرارو میدونی به خاطر رفیق اولی و قولی که بهش دادم خودمو میزنم اون راه و خودمو ضایع میکنم ولی حاضر نیستم رفیق اولیمو بفروشم؟

چرا،چرا به خاطر رفقام از خوابم میزنم و هی میخوام اوضاعو درست کنم؟

چرا اینقدر قضیه پیچیده شد؟الان طرف کدومشونو بگیرم؟؟؟ کدوم راست میگه؟

 میدونم رفیق،حالتو درک میکنم فقط از ته دل امیدوارم اشتباه کرده باشی...

شاید اتفاقی بیاین و اینجارو بخونین،میدونین رفقا،براتون بهترین ارزوهارو دارم،شاید منو نشناختین ولی تو مسیر دوستی من پا پس نمیکشم...

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم بانو دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 16:11 http://rozhan313.blogsky.com

منم رممممزززززز

عزیزم تو عنوان متن هست،
بازم برات میفرستم:)

رها شنبه 16 آبان 1394 ساعت 15:20 http://aftabparast.blog.ir

من متوجه شدم که ما زمانی که می خوایم خیلی خوب و نایس باشیم معمولا با اطرافیانمون همون رفتاری رو می کنیم که دوست داریم در چنین شرایطی دیگران با ما داشته باشن که البته این خودش گواهی بر خوش قلبی اون فرد هست.
اما چیزی که اغلب بهش توجه نمی کنیم اینه که آدما با هم خیلی فرق دارن. بعضیا درونگراترن بعضیا برونگراتر و توقعاتشون از اطرافیان هم خیلی وقتا با توقعات ما فرق داره.
مثلا من خودم یه دوستی داشتم که خیلی دوست داشت مصیبتای زندگیشو واسه همه تعریف کنه. منم خیلی وقتا پای صحبتاش می نشستم. ولی من خودم آدمی بودم که به هزار و یک دلیل دوست نداشتم اون مشکلات زندگیمو بدونه..
با این که رفتار اون دوست عزیز و پرس و جوهاش از زندگی من از سر خوش قلبی و کمک به من بود ولی باید بگم که خیلی منو عذاب می داد!
کلا به نظرم قبل از این که بخوایم به کسی کمک کنیم باید چندتا سوال رو جواب بدیم:
1- اصلا اون فرد کمک می خواد؟
2- در ازاش کمکمون چه توقعی داریم و اگه این توقع برآورده نشه چقدر احساس می کنیم ازمون سو استفاده شده!
3- این مساله چقدر آرامش زندگی منو به هم می ریزه و اصلا واسه من انقدر ارزش داره یا نه!
در ضمن من مطمئنم که شما دوست خوبی هستی...

با تک تک کلماتت موافقم رهاجون...میدونی بعد یه مدت دوستی آدم اخلاقای دوستشو میشناسه اینکه طرف چه طوریه؟ برون گراست یا درون گرا؟
شده من تو سکوت دوساعت با دوستم پیاده رفتم فقط به خاطر اینکه کنارش باشم و این اجازه رو بدم که فقط فکر کنه،واسه یکی دیگه از دوستامم دو ساعت راه رفتیم و حرف زدیم..بستگی به اخلاقای دوست آدم داره،منم تو این مدت اخلاقای این دونفرو شناختم یکیشون حرف میزنه یکی سکوت میکنه...اونی که سکوت میکنه بیشتر اشتباه میکنه،بیشتر زجر میکشه و من اینو میبینم ولی نمیتونم کاری کنم،حداقل خیالم راحته من دست کمکو دراز کردم
منم خودم از اون دسته از ادمام که مشکلاتمو بروز نمیدم ،تقریبا همیشه یه چهره ی بی خیال دارم،شاید.واسه همینه که رفقای خودمم نمیتونن کمکم کنن،یه روحیه ی بدبینی و بی اعتمادی نسبت به اکثریت دارم
مرررسی عزیزم:)

خاتون شنبه 16 آبان 1394 ساعت 11:16 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

سلام بر بانوی خسته
ببین تو چرا انقدرررررر شبیه منی؟؟؟
اول بوگو ببینم پاییزی هستی؟؟؟یعنی تو رفاقت عین خودم کم نمیذاری.نکنه همزاد منی
ولی راسش من دیگه بریدم.چون هیچدقت موقل احتیاج من نبودن.این دوستارو میخوام چیکار؟؟؟تازه بعداز اینهمه مدت سروکله سون یکی یکی داره پیدا میشه و اعتراف به اینوه من تو رفاقت ب اشون کم نذاشتم.
ولی من دیگه خاتون سابق نیسم.توام نباش.باور کن اینجوری خعلی بهتره

سلام به خاتون جون خودمون
به سلامتی رفقای بامرام...
عزززیم من زمستونیم:)
راستش باید اعتراف کنم خودمم خسته شدم،یه جاهایی واقعا بریدم...ولی باز گفتم بی خیال تو دوستشونی،رفیقشونی حساب کشی نکن ولی،ولی الان دارم فکر میکنم باید یه خورده این اخلاقمو تعدیل کنم...

برای ی رفیق اگه واقعاً رفیق باشه میشه از جونتم بگذری ب شرطی ک واقعاً رفیق باشه

عقیده ی شخصی من اینه که تو رفاقت نباید حساب کشی کرد،واقعا واقعا باید مرامی مایه بذاری
من همیشه کارایی واسه رفقام کردم که دوست داشتم اونا در حقم انجام بدن و در80 درصد موارد انجام ندادن،ولی خوب از قدیم میگن اون چیزیو ( من میگم رفتار)واسه بقیه بپسندکه واسه خودت می‌پسندی...

مریم بانو جمعه 15 آبان 1394 ساعت 10:17 http://www.rozhan313.blogsky.com

دمتتت قیییییژ. . .
ایول داری

فدات مریم جون
راستی بابت رمز خیلی ممنون عزیزم:)

مهندس جان پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 21:42 http://mohandesjan.blogsky.com

خیلی سخته این وسط بودن و درد و دل شنیدن و راز نگه داشتنو ...
معلومه که از اون رفیقایی، از اون با مراما، از اونا که تا تهشی...

خیلی سخته،خصوصا که نمیخوام حرف کشی کنم و آتیش بیار معرکه شم از طرفیم نمیتونم از هیچ کدومشون دفاع کنم،مجبورم میونه رو بگیرم که خییییییییییییییلی سخته:(
قربونت برم عزیزم...آی کاش همینطوری باشم:)

Tatalooo????
Ajab...

:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.