خیلی اوقات ادما دلشون میخواد تغییر کنن و تغییر بدن
خیلی دلممیخواست واسه یک هفته از حاشیه امن زندگیم بیام بیرون و شلوغ کاری کنم بیام بیرونو کارایی کنم که هیچ وقت انجامشون نمیدادم کسی بشم که هیچ وقت نبودم جایی باشم که هیچ وقت نرفتم و کارایی کنم که انجام نمیدادم
وقتی این کارو کردم تموم وجود پرشد از این حس که اشتباه کردم
یکسال تموم نذرو نیاز کردم که یه چیزی بشه و وقتی شد پشیمون شدم یعنی پر شدم از حس بی اعتمادی که شاید نباید میشد که شاید ایناونی نبود که انتظار داشتم و تو خیالاتم بود
وحالا هم نگرانم از اشتباهاتم از حماقت هام شاید اگه بگم چی بوده بخندین و بگین بابا ایناکه چیزی نیست ولی هست خصوصا یه اشتباااااه خیلی بزرگ که یه جورایی شان و شخصیت خودمو احساس میکنم له کرد و این حس خیلی بده احساس میکنم بازی خوردم
باهمه ی این حال و احوال دارم کم کم بزرگ میشم دارم یاد میگیرم دارم میفهمم که چه قددددر دنیا بی رحمه که چه قدددر ادما نامردن و چه قددددر من ساده بودم
دارم بزرگ میشم....