بلند شدم بعد از کلی سختی و تغییری که تو زندگیم پیش اومد بلند شدم
برگشتم سرکارم برگشتم به دانشگاه و روزای خوشی که وجود داشت
ماشینمو عوض کردم بابا ماشینو یه یک عدد مزدا۳ ارتقا داد از یه طرفم دوباره وسایلمو برداشتم و جمع کردم و رفتم تو خونه مجردی خودم
این مدت پیش مامان اینا بودم ولی وقتی ادم یه مدت تنهایی زندگی میکنه انگاری عادت میکنه چون واقعا تو خونه خودمون حس مهمون بودن بهم دست داده بود...
خلاصه اینکه بعداز همه ی این سختی ها بلند شدم و زندگیمو به دست گرفتم اون قضایای احساسی و عشق و عاشقی هم واسه ی همیشه تموم شد...
هنوز هم درگیر قضایای عاشقی تون هستید؟؟؟
از پارسال که میخونمتون دارید میگید تموم شد.
بیخیالش دیگه. عشق بزرگترین و کثیف ترین دروغ دنیاست! در عین زیبایی که داره. برای اینکه توش شکست نخوری باید دروغ بگی....
اینقدر این داستان پیچیده و دنباله دار بودکه...
از همون پارسال رسما تموم شد ولی اینقدر این مدت اتفاقای کوچیک و بزرگ و عجیب و غریب افتاد که دیگه واقعااا حتی خاطراتشم تموم شد...