بهترین لباسمو پوشیدم
بهترین ارایش
بهترین عطر
ماشین بابارو گرفتم و رفتم سر تمرین...دقیقا سروقت ۲و سی دقیقه
اونم بود ولی خبری از دوست دخ*ترش نبود..کیوان هم امروز نمیومد...
گوشیمو به دست گرفتم و به کیوان تکست دادم
دلم برات تنگه...به دقیقه نکشید جواب داد
من بیشتر فدات بشم و کلی قلب و بوسه یه تکست دیگه،عصری میام دنبالت بریم بیرون
یه لبخند گله گشاد نشست رو لبام بی اختیار لبخند زدم و سرمو اوردم بالا
نگاهمون قفل شد توی چشای هم،هرچی تنفر داشتم ریختم تو نگام و وسرمو برگردوندم...
مشغول صحبت با ارتان بودم که علی داد زد امشب نوبت توعه بهاره مهمونیم خونه ی تو و بچه ها هم به تایید سرتکون دادن و دو سه نفری هم با اصوات نامفهموم موافقتشونو اعلام کردن...
با لبخند گفتم قدمتون سرچشم ولی امشب با کیوان بیرونم فردا بیاین...
یه جیغ و داد و ایول و دمت گرم شنیدم و متعاقبش سارینا و سینا که با التماس گفتن از اون قورمه سبزی خوشمزه هات درست کن...ناخوداگاه نگاش کردم قورمه سبزی غذا موردعلاقه اون بود...
چهارتا تیکه انداختم بهشون و خندیدیم اخرش با صدای ارومی برگشتم سمت اون و گفتم شما و غزال جان هم تشریف بیارین خوشحال میشم
گفت حتما اگر بتونم میام
لبخند زدم،خوشحال میشم... اگر اومدنی شدین بگین ادرسو براتون بفرستم
لبخند زد:حتما
وقتی اومدم بیرون و هوای بهارو نفس کشیدم تمام وجودم پر شد از حس خوب تند تند نفس های عمیق میکشیدم تز پشت سرم رد شد و با شوخی گفت یه خوردشم واسه ما بذار
لبخندزنان نگاش کردم...همش ماله خودمه و خندیدم
بعدم اضافه کردم..یا همش یا هیچی....
نگاهمون طولانی تر از همیشه قفل شد توی هم...علی صدام کرد...بهاره بدو برو سارینا و مهدیس منتظرتن...نگاهمو کندم و برگشتم رفتم...