یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

چرا وقتی نبود؟

بهترین لباسمو پوشیدم

بهترین ارایش 

بهترین عطر 

ماشین بابارو گرفتم و رفتم سر تمرین...دقیقا سروقت ۲و سی دقیقه

اونم بود ولی خبری از دوست دخ*ترش نبود..کیوان هم امروز نمیومد...

گوشیمو به دست گرفتم و به کیوان تکست دادم

دلم برات تنگه...به دقیقه نکشید جواب داد 

من بیشتر فدات بشم و کلی قلب و بوسه یه تکست دیگه،عصری میام دنبالت بریم بیرون 

یه لبخند گله گشاد نشست رو لبام بی اختیار لبخند زدم و سرمو اوردم بالا 

نگاهمون قفل شد توی چشای هم،هرچی تنفر داشتم ریختم تو نگام و وسرمو برگردوندم...

مشغول صحبت با ارتان بودم که علی داد زد امشب نوبت توعه بهاره مهمونیم خونه ی تو و بچه ها هم به تایید سرتکون دادن و دو سه نفری هم با اصوات نامفهموم موافقتشونو اعلام کردن...

با لبخند گفتم قدمتون سرچشم ولی امشب با کیوان بیرونم فردا بیاین...

یه جیغ و داد و ایول و دمت گرم شنیدم و متعاقبش سارینا و سینا که با التماس گفتن از اون قورمه سبزی خوشمزه هات درست کن...ناخوداگاه نگاش کردم قورمه سبزی غذا موردعلاقه اون بود...

چهارتا تیکه انداختم بهشون و خندیدیم اخرش با صدای ارومی برگشتم سمت اون و گفتم شما و غزال جان هم تشریف بیارین خوشحال میشم 

گفت حتما اگر بتونم میام 

لبخند زدم،خوشحال میشم...‌ اگر اومدنی شدین بگین ادرسو براتون بفرستم

 لبخند زد:حتما


وقتی اومدم بیرون  و هوای بهارو نفس کشیدم تمام وجودم پر شد از حس خوب تند تند نفس های عمیق میکشیدم تز پشت سرم رد شد و با شوخی گفت یه خوردشم واسه ما بذار 

لبخندزنان نگاش کردم...همش ماله خودمه و خندیدم

بعدم اضافه کردم..یا همش یا هیچی....


نگاهمون طولانی تر از همیشه قفل شد توی هم...علی صدام کرد...بهاره بدو برو سارینا و مهدیس منتظرتن...نگاهمو کندم و برگشتم رفتم...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.