تو ایینه دوباره به اندامم نگاه کردم...بی نقص شده بود ..نتیجه ی ۵سال سگ دو زدن تو باشگاه ها و رژیم و بدبختی این بود...از نتیجه این تلاش راضی بودم...
پیراهن ابی اسمونی که کیوان تولدم خریده بودم برداشتم و با کفشای ایتالیایی که بیتا برام سوغات اورده بود پوشیدم موهای بلند و مشکیمو لخت کرده بودم ارایشمم خیلی ملایم در حد برق لب و ریمل...
کیوان جلو در تحسین برانگیز نگام میکرد... اروم گفت مثل همیشه زیبا...خندیدم و رفتم سمتش... اروم گفتم مثل همیشه خوشتیپ...
خندید ولی خندش تلخ بود فهمیدم خیلی حال و حوصله نداره...اروم رفتم تو بغلش...صدای قلبش ارامش بخش ترین بود...بوی ادکلنش...احساس کردم یه بغض گنده رو قورت داد با تعجب نگاش کردم چشاش اشکی بود...وحشت برم داشت...
کیوان؟چی شده؟
بدون حرف محکم بغلم کرد خیلی محکم تو بغلش فشار میداد...استرس گرفته بودم...به زور خودمو جدا کردم...
کیوان؟
تو چشام زل زد...بهاره..بغض کرد،مرد مغرور من گریه میکرد..
با استرس گفتم:جون بهاره؟عمر بهاره؟چی شده اخه؟؟
دوباره بغلم کرد...هیستریک رفتار میکرد...
دم گوشم زمزمه وار گفت...میترسم... اب دهنشو قورت داد و با لحن اروم تری گفت احساس میکنم دارم از دست میدمت
شوکه از بغلش اومدم بیرون
چیییی؟؟؟؟چرا این فکرو کردی؟؟
_مستاصل نگام کرد...نمیدونم،چشات مثل اون روزاست یه غم بزرگ انگاری تو دلته،حواست نیست چه قدر رفتارت فرق کرده،بهاره اتفاقی افتاده؟
منم بغض کردم جلوی خودمو گرفتم..به زور...سعی کردم ارومش کنم
کیوان هرچی هم بشه من باهاتم...میمونم....تاوقتی توهم بخوای باهاتم...
بازوهامو گرفت تو دستاش نگهم داشت مجبورم میکرد نگاش کنم کاری که ازش اجتناب میکردم ...
بهاره؟
کیوان اره حالم خوب نیست..قاطی کردم...ولی خوب میشم،قول میدم از اینم میگذرم و خوب میشم،مطمئن باش منو از دست نمیدی ...
صورتشو گرفتم تو دستام:کیوان...
اروم و شمرده شمرده گفتم:منو از دست نمیدی...نه تا وقتی که بخوای باشم...
بالاخره خندید ولی تلخ بازم تلخ...گفت میره ببینه مهمونا رسیدن یانه
منم نشستم رو تخت....
خودمو دوباره تو اینه نگاه کردم ...یه لبخند زدم و به خودم گفتم الان فقط میزبان خوبی باش امشب خوش بگذرون بعدا به مشکلات فکر میکنیم...
استرس گرفته بودم
یه جور دلشوره
یه حالت بد بلاتکلیفی...
سردم شد...دوباره..مثل اون موقع...سرد بود...