یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

no pain no gain

نابرده رنج گنج میسر نمیشود 

مزد ان گیرد که جان برادر خوش است....

کنارش وایستادم و تو ایینه قدی به لباس  که تنمه و تنشه نگاه میکنم شروین پشت دخل وایستاده میاد  نزدیکو میگه یکیتون گوشیشو بده عکس بگیرم ..گوشی میدم بهش و عکس ثبت میشه 

پرو لباس به خوبی انجام میشه شروین دعوتمون میکنه  طبقه ی بالا افیس خودش چایی میریزه و غرق حرف زدن میشیم..

شروین دوست ۶سال پیش و رفیق و هم رشته ای گل منه حالا هم صاحب بزرگترین فروشگاه لباس فروشی غرب تهرانه...

حرف میزنیم و حرف و حرف از بچه های اکیپ میگیم و سرنوشتشون 

از الهام که الان دفتر انتشارات داره و سرگرم کارای ترجمه و انتشاراتش 

از پریا که ازدواج کرده دوتا بچه ی تپل و خوشگل داره 

از ترانه که از ۶سال پیش باهم دوستیم و هنوزم کنارمه و تو گروه بامن کار میکنه موسیقی ما باهم شروع کردیم  همسایه دیوار به دیوار منه ترانه یه جورایی خواهر منه دیگه از رفیق گذشته...

از رامین که یه شرکت واردات صادرات داره و حسابی کارش روبه راهه 

از مهبد که از ایران رفت و طبق اخرین اخبار فرانسه ست

میگیم و میگیم....خاطره بازی میکنیم و کیوان تمام این مدت با حوصله و دقت گوش میده اظهار نظر میکنه میخنده سربه سر شروین میذاره سربه سر من میذاره و در کل بعدازظهر خوبی در کنارهم میگذرونیم  

موقع رفتن شروین اصرار میکنه که شامو باهم بخوریم  هیچ کدوم اهل تعارف نیستیم دوست دارم شامو کنارهم باشیم کیوان هم اظهار خوشحالی میکنه و قرار ساعت ۸رستوران دیوان با ترانه و الی

از کیوان خداحافظی میکنم با ماشین های جدا اومدیم من از استدیو اومدم کیوان از شرکت  منم باید برگردم اموزشگاه و کیوان هم باید بره استدیو قرار میذاریم ساعت ۸با یه ماشین بریم قرار میشه شروین بیاد دنبالمون 

از هم خداحافظی میکنیم و سوار میشیم...

سکانس دوم(رستوران دیوان)

روی تراس میشینیم ترانه و الی هم اومدن الی دوست پسر نویسندش شهریار هم با خودش اورده ترانه هم تنهاست بعد از رفتن مهبد ترانه دیگه با کسی نبود  ۳سالی میشد که تنها بود...منو کیوان کنار هم میشینم و شروین روبه روی ما ...شروینم تنهاست

طبق معمول چاق سلامتی و حرفای معمولی شروع بحثمونه کمی خاطره بازی کمی حرف از سیاست کمی حرف از فلسفه حرف از ادبیات بحث به موسیقی میکشه و منو کیوان و ترانه دیگه ساکت نیستیم و حرف وحرف و حرف میزنیم شامو میخوریم و حوالی ساعت ۱۱ پامیشیم به اصرار ترانه قرار میشه جمع شیم خونش میریم اونجا و ادامه شب نشینی ترانه سازشو میاره و منو کیوان هم همراهی میکنیم  ترانه میخونه و من میزنم و کیوان هم میخونه

بچه ها زمزمه میکنن....حس بینمون عالیه 

رفقای ۶ساله دوباره کنارهمیم اما همه عوض شدیم خیلی هم عوض شدیم. ..از همه کس و همه جا و همه چیز حرف میزنیم...فیلم میذاریم و میشنیم نگاه میکنیم منو الی میریم اشپزخونه پاپ کورن درست کنیم کیوان و شروین از خنده غش کردن صدای قهقه اشون مارو هم به خنده میندازه 

مشغول بحث با الیم که میبنیم یهو ابخند میزنه کیوان از پشت سر لپمو میبوسه میخندم برمیگردم و به شوخی یه پس گردنی بهش میزنم شهریارم میاد تو اشپزخونه میره کنار الی و دستشو حلقه میکنه دورش دوتایی پاپ کورن درست کردنمونو مسخره میکنن یا الی تیکه میندازه به شهریار یا من به کیوان در عرض ده دقیقه حسابی همدیگرو ضایع میکنیم...

میریم میشینیم....الی رو دسته ی مبل کنار شهریار منو کیوان روی کاناپه و کنار من ترانه...شروینم روی زمین تکیه داده به مبل...فیلم شروع میشه...سرمو میذارم رو شونش بو عطرش میپیچه غرق میشم مثل همیشه...با تک تک سلولای بدنم ارامشو حس میکنم...میدونم اگر همین لحظه زندگیم تموم شه کاملا خوشحال و خوشبخت خواهم رفت...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.