یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

من باتو هیچی کم ندارم

کنارم میشینه فلافل سوخته و بد شکلو جلو صورتم تکون میده 

:نمیخوووری؟؟؟

یه نگاه به صورتش میندازم و دلم غنج میره واسه چال رو گونه هاش,واسه اون خنده ی خوشگلش,واسه اون برق چشماش,اون موهای پریشونش که  باد به بازیش گرفته,واسه اون نگاه خیرش تو چشمام....

میخندم و سرمو پایین میندازم فلافل از دستش میگیرم و باخودم فکر میکنم همیشه فکر میکردم از اوناست که خیلی ادعای کلاسش میشه با تصوراتم خیلی فرق داشت...

به چی فکر میکنی موشی؟

به تو...

واو,خب؟

هیچ وقت تصور چنین چیزیو نداشتم, دوتایی کنارهم فلافل بخوریم و تواز من بپرسی به چی فکر میکنم ...

منم 

تو چی؟

منم به تو فکر میکردم 

خب؟

هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم راضیت کنم واسه یه بارم شده حرفامو گوش بدی 

خوشحالم که تونستی راضیم کنی 

یادته بهت گفتم یه روزی به این روزا میخندی 

میخندم:اره... واقعا چه قدر ازت میترسیدم 

چرا؟

فکر میکردم با هدف خاصی اومدی سمتم 

اره بایه هدف خاص اومدم 

چه هدفی؟

اینکه ماله خودم بشی.... 




خیلی دوستت دارم خیییییلی .....



این نوشته رو تو ارشیو پیدا کردم خاطره ی چهارمین دیدار...



نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 14:55 http://fear-hope.blogsky.com

عشقتون پایدار عزیزم
همیشه همینطور عاشق بمونید

مرررسی عزیز دلممم
همین طور برای خودت و همسرت❤❤❤

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.