یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

چه قدر زود گذشت....

الان که برمیگردم عقب و به گذشته نگاه میکنم فقط با خودم‌میگم کی این روزا گذشت؟

باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدم ....

چه زود گذشت...

دلم تنگ خیلی چیزایی که الان حتی با داشتن دوبارشون اون حس ها دیگه برام یاداوری نمیشه....و این غم انگیز ترین حس دنیاست.

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله چهارشنبه 21 فروردین 1398 ساعت 11:23

سختی ها و تلخی باعث می شه حسابی پوست بندازیم و به معنی واقعی کلمه بزرگ بشیم به نظرم حکمت خدا هم همینه

هی کوله بارمون سنگین تر میشه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.