حالم از همه چی داره بهم میخوره کم کم
مامان یه خونه نزدیک خودش گرفته و زور که باید برگردی پیش ما
من ۸ سال تنها زندگی کردم و فکر برگشت به نزدیکشونم دیوونم میکنه هرچند که کلا خونه نیستن و همش سرکارن ولی واقعا فکر بهشم بهم سردرد میده
مامان وقتی اومد خونم و پاکت سیگار و بطری های خالی مشروب دید یهو داد و بیداد راه انداخت که باید برگردی پیش خودمون فکرشم خنده داره!!!بابا هم اومد تو یهو برگشت گفت حداقل از این اشغال ها نخور بگو خودم از بطری های خودمون بهت بدم
بعد از 8 سال دوباره با خانواده زندگی کردن سخته . حق داری
جز نشدتی ترین محال های غیر ممکنه