برگشتم به تمرینات سخت ورزشی تقریبا بعد از یک ماه برگشتم به امادگی قبلیم ساز هم که جز جدانشدنی و لاینفک زندگی منه منتها فعلا گروه و کنسرت و تدریس گذاشتم کنار روحیه ی برگشت به اون محیط و اون فشارهارو ندارم
وارد یه شرکت واردات تجهیزات تزئینی ساختمون شدم به عنوان مسئول روابط بین الملل استخدام شدم شرکت فوق العاده شیک و درست و حسابیه کاملا روحیم عوض شده هم محیط هم شرکت هم همکارها همه و همه عالیه
دارم در به در دنبال خونه میگردم میخوام خونه عوض کنم در و دیوار اونجا هم من یاد کیوان میندازه
نمیخوام دروغ بگم همه چی بر وفق مراده و من عالیم اون قدر این موضوع بهم سخت گذشته که حالا حالاها طول میکشه باهاش کنار بیام ولی ادمی هم نیستم که هی بشینم فکر کنم و غصه بخورم به هرحال زندگی جریان داره تغییرات هم جز اصلی زندگیه چه بخوایم چه نخوایم بعضی چیزا اتفاق میوفته دارم تمام تلاشم میکنم که این موضوع با خودم حل کنم
ادم هایی که از روابط طولانی و عمیق بیرون میان خطرناکن
چرا که این ادما میدونن میشه درد کشید و سرپا موند تقرییا ۳ ماه گذشت و تونستم با خراب شدن رویاهام و داغون شدن همه چیز کنار بیام
و خب اگر کنجکاوین که بدونین چی شد باید بگم کیوان مهاجرت کرد و البته به بدترین شکل ممکن همه چیز تموم کردیم
اوایل حالم خیلی بد بود عمیقا و واقعا ناراحت بودم ولی کم کم تونستم با این تغییر ناخواسته کنار بیام
و باید بگم من هنوزم سرپا و سرحالم :)
درد واقعی نچشیده بودم نه تا این حد عمیق و نه تا این حد شدید...
بدترین دردی که به عینه دیدم دروغ هایی بود که شنیدم و دیدم و لال شدم دلممیخواست حقیقت فریاد بزنم تو صورتش تفش کنم تو صورتش دلممیخواست زیر بار مشت و لگد لهش کنم یاد چیزایی میوفتادم که تا اعماق وجودم میسوزوند لهم میکرد...خرد شدم
جلوی کسایی که هیچ وقت کمنیاورده بودم اشک ریختم و اشک ریختم داغ دلمو با سیگار کشیدم تو ریه هام نگاه کردم و فقط نگاه کردم و فقط نگاه کردم....تو بغلش اشک ریختم،بغض کردم،شکستم....
تمومشد امشب میدونم تمام خواهد شد....برای همیشه از زندگیم رفت بیرون ....
یادت نره ! هیچ وقت یادت نره باهات چه کار کرد....
به وقت ۸ شهریور ۹۷...
نگار از دوستای دوران لیسانس منه وقتی درسمون تموم شد تقریبا هیچ ارتباطی باهم نداشتیم تا همین چند ساعت پیش که پست اینستاگرامش دیدم و عجیب دیدنش چسبید.
دیدن قبولیش تو رشته دندونپزشکی دانشگاه بهشتی اینقدر خوشحالم کرد که زنگ زدم بهش و یه ربع قربون صدقش رفتم پشت تلفن از خوشحالی خودشم به لکنت افتاده بود.
فقط اینو میدونم که رویاش دندون بهشتی بود ولی با رتبه چند صد هزاری کنکور تجربیش بی خیال رویاش شد و اومد زبان خوند ولی خیلی خیلی خوشحال شدم که بعد لیسانس بازم دنبال رویاش رفت و این بار به دستش اورد.
چه قدر خوشحالم براش.....