یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

روزمرگی های عیدانه

رفتم چندتا مانتو و کیف و کفش واسه یونی گرفتم یه عاالمه هم لوازم التحریر کیف هندزفری و کیف لوازم ارایش و جامدادی و یه کلاسور گل گلی باچندتا خود کارو یه سری چیزای عجق وجق لوازم ارایشم که بالاخره مارک بالم پیدا کردم و خودمو درانواع و اقسام مدل هاش خفه کردم ...:)

من کلکسیون ماگ دارم باماگی که امروز خریدم دقیقا 67تاماگ دارم ازهر سبک و سلیقه ای هم که بگی توش هست خیییییلی دوسشون دارم 

چهارعدد کتاب جدید و یه بوک مارک و یه اویز خوشگلم واسه کیفم خریدم و اینگونه بود که ترتیب عیدی ها داده شد:) 

ناهارم بادوستم رفتیم رستوران شوهرش خداییش عاااالی بود یعنی نیلوفر توهرچیزی شانس نداشته باشه تو ازدواجش خیلی خوش شانس بود شوهرش به قدری ادمه خوبیه و خوش برخورده که ادم میمونه هیچ وقت هم ندیدم نیلوفر بدشو بگه اصلا خوده نیلوهم چه از نظر ظاهری چه اخلاقی خیلی شاداب و سرحاله  ایشالا که همیشه ی همیشه اینقدر خوب باشن از عشق بینشون حال منم خوب شد,یه جورایی ته قلبم امیدوار شدم که شاید بشه واقعا مرد عاشق هم پیدا کرد ....

عصری هم یه خورده دوردور و بعدشم که رفتیم منیریه من لباس ورزشی  و یه سری خرت و پرتایی که واسه باشگاه لازم داشتمو خریدم خلاصه امروز ماهم اینگونه گذشت 

تمام درسای یونی مونده بهش فکر میکنم میخوام بزنم زیر گریه ایشالا از فردا شب تا صبح باید بشینم پای اماده کردن لکچرهامو خوندن جزوه ها و درسا..خدایا به دادمون برس 

افتاب درومده

امروز رفتم واسه باشگاه ثبت نام کردم فرم این باشگاه طوریه که باید تو نوبت بمونی تا واسه عضویت جاخالی بشه و بری واسه ثبت نام و بعداز6ماه به من زنگ زدن که بیا و منم پاشدم رفتم کارای عضویت تموم شد و قراره بعد از تعطیلات ورزش حرفه ای شروع کنم (بدجوری باید به لاغری بیاندیشم:))

یکی دیگه از کارایی که میخواستم تو سال جدید عملیش کنم یادگرفتن ساز بود,سنتور خیلی دوست دارم رفتم سراغش و یه تحقیقاتی کردم ایشالا از تابستون کلاساشو شروع میکنم 

بعداز عیدهم یه چکاپ کامل باید برم از دندون پزشکی تا دکترپوست و تغذیه و متخصص داخلی... 

واسه تعطیلات هم کلی کتاب درسی و غیردرسی هست که باید بخونم,رانندگی هم که باماشین بابا باید یاد بگیرم ولی خب امتحان ما باماشین دنده ایه و این یه خورده کارو سخت میکنه چون ماشین بابا اتوماته ولی بنده در پیچوندن ماشین بابا و رفتن به گشت وگذار ید طولایی دارم  پس باید به ماشین بابا عادت کنم؛)

ازفاز غم و غصه هم اومدم بیرون و یه جورایی خیلی خوشحالم که اشکان وارد زندگیم شد و خیلی درس ها بهم داد یعنی تجربه هایی که من از خوده اشکان و سروکله زدنش باهاش به دست اوردم  به قدری واسم ارزشمنده که خداراشکر میکنم که اومد به زندگیم این درس هارو دادو رفت از ته قلبمم واسش ارزوی خوشبختی و شادی دارم امیدوارم کسیو که واقعا دوست داره به دست بیاره و کنارش خیلی خیلی شاد و پراز عشق زندگی کنه... اشکان خوب بود منم خوب بودم ولی باهم رابطمون در عین خوب بودن خوب نبود اینقدرکه من از دست رفتاراو کاراش حرص میخوردم و میریختم تو خودم غمباد گرفته بودم چون من حساس بودم و اشکان بی خیال ناراحتی هامم نمیگفتم تحمل میکردم وقتی هم بهش میگفتم تغییر چشمگیری ایجاد نمیشد و همین منو عصبی تر و مصمم تر میکرد تو جدایی..اشکان هنوز کامل از ذهنم نرفته زمان میخواد که کامل فراموش بشه فقط دارم یاد میگیرم چه طور با منطق این دکمه ی احساساتو روحالت استندبای نگه دارم به هرحال ادما عادت میکنن وابسته میشن و جدایی هرگزززززز اسون نیست  فرقی نمیکنه که اشکان  فقط خواستگار من بوده  و رابطه ی ما فقط برای اشنایی بیشتر خانواده ها و خودمون بود ولی به هرحال این وابستگی به وجود اومده بود علی ایهاالحال خوشحالم که تونستیم منطقی و محترمانه حلش کنیم...

تو زندگی همه ی دخترا از این ماجراها هست ولی اگر عاقلانه باهاش برخورد بشه خیلی از شکست ها و مشکلات پیش نمیاد یاد بگیریم با تغییرات زندگیامون کنار بیایم حتی اگه این تغییرات درحد زیرو رو شدن زندگیا باشه چه مثبت چه منفی به هرحال همه ی زندگیا همه ی رابطه ها بالا و پایین داره و ماهاهم ادمیم ادما پیچیده ترین مخلوقات هستی ان پس اماده ی کناراومدن بااین پیچیدگی ها باشین 


شادباشین عزیزان

امد بهار جان ها

عید همگی مبارک 

تموم شد

اولین و شاید سخترین و حتی بدترین و شایدم بهترین  تصمیمو گرفتم 

با اشکان برای همیشه تموم کردم!!!اونم قبول کرد یعنی وسط یه دعواو دلخوری دو طرفه بودیم و نهایتش شد اتمام رابطمون...

خیلی  مسالمت امیز و در نهایت احترام  از هم خداحافظی کردیم و داستان ما بعداز کلی فراز و نشیب به اخرش رسید 

خیلی وقته این روزو میدیدم و به خاطر همینم از نظر روحی کمی تا حدودی  اماده بودم  شوکه نیستم ولی ناراحت چرا...عصبی چرا.. دلخور چرا...امروز کل خاطراتمون واسم مرور شد همه ی لحظاتمون,خوب و بد...میخواستم  خیلی مفصل  تر از این حرفا ازش خداحافظی  کنم، ولی فقط به یه جمله ختم شد...مراقب خودت باش و خداحافظ 

و اینم پایان ماجراهای منو اشکان:)


پ.نوشت1:مطمئنم هرگز برنمیگردم, و هرگز اشکان هم بر نمیگرده از رابطه  ای اومدم بیرون که سخت ترین لحظاتو توش تجربه  کردم  و الان من یه سینگل و ازادمممممم....میدونین هرگز هرگز هرگز به هیچ کس دیگه اجازه نمیدم وارد زندگیم بشه مگر اینکه بتونه اعتمادمو صددرصد جلب کنه و ثابت بشه که اومده جلو بجنگه اشکان همش حرف بود و دوست داشتی وجود نداشت,مبارزه ای نبود,تلاشی نبود ... اشکان از اولش ابهام بود تا اخرش... دیگه خلااااااص شدم,....


پ.نوشت2:به مناسبت این اتقاق غم انگیز شمارو به شنیدن اهنگ پس من چی از وانتونز دعوت میکنم  ..... دقیقا حسه الان من همینه...


پیچوندیم که پیچونده نشیم

امروز اینقدر سردرگم و پریشون بودم که صبح زود حاضر شدم و ماشین بابارو پیچوندم و به جای یونی رفتم یه کافی,شاپ...کافی شاپ موردعلاقه ی خودم و اشکان..یه صبحانه ی عالی سفارش دادم یه دفتر و خودکار دراوردم و همه ی زندگیمو همه ی سال94توش خلاصه کردم همه ی چیزایی که دلم میخواست اتفاق بیوفته و نیافتاده بود همه ی  مشکلات و سختی ها همه ی لحظات شادو خنده ها همه ارو نوشتم  یه جورایی سال 94جمع بندی کردم...

خیییییییییی این مدت فکر کردم خییییییلی... قبل از ورود به سال95باید تکلیف همه چیو مشخص کنم همه چی ...

بعدش رفتم یه خرید حسابی کلی دفتر گل گلی,ماگ استار باکس که خیلی وقت بود میخواستم بخرم  و خریدم  جفتشو  سالها پیش واسه اشکان قبلا خریده بودم,یه عالمه گیره های کاغذ رنگ و وارنگ,خودکارای رنگی و کتاب و سررسیدو فیلمو یه عالمه شکلاتای خوشگل و ادامس و بیسکوییت هم خریدم... 

وقتشه یه خونه تکونی اساسی به همه چیز بدم,هرچند قبلا هم از اسن تغییرات اساسی تو زندگیم دادم الانم یه تغییر دیگه is needed:)