یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

یادتونه تو یه پستی راجع به ارشام و برخورد خیییلی بد خودم باهاش و در مورد پیشنهادش نوشته بودم؟؟؟

دوباره  اومد و درخواست خودشو مطرح کرد باور نمیشد با اون یال و کوپال و غرورش و برخورد به شدت یخ و وحشتناک من باز برگرده  ولی چه افسووووس که دیر اومد باهاش حرف زدم اینبار خیییلی خییییلی خیلیی بدتر از دفعه ی پیش دیگه مطمئنم هرگززززز برنمیگرده تو اعماق وجودم ارشامو دوس داشتم یادمه از ج ردی که بهش دادم خیلی پشیمون بودم تا مدتها فال میگرفتم و به عکساش خیره میشدم   ولی من ادم خائنی نیستم هیچ وقت نبودم و نخواهم بود که به نظرم خیانت حتی اگه تو ذهن ادمم باشه از جمله کثیف ترین جنایاته همه  ی این هاهم مربوط به قبل از ورود اشکان به زندگیه منه .. حتی به اشکان گفتم که باهاش حرف زدم ناراحت  شد گفت حتی جوابشم نباید میدادی ولی راستش اینو به قلبم بدهکار بودم  اشکانم همه چیزو میدونه 

ارشام جدی نیست,,سنش کمه,,رابطه باهاش تاوان سنگینی داره ولی ...

درضمن تاوقتی اشکان تو زندگیمه حتی اگه هزارتا مشکل داشته باشیم حتی اگه تو سردترین حاالت ممکن باشیم هرگز هرگز به کسه دیگه ای حتی فکرم نمیکنم


ولی خیلی زود دیر میشه اگه کسیو دوست دارین نذارین زمان بگذره نذارین حسرت تو دلتون بمونه,گاهی خیلی زود دیر میشه.   خداحافظ ارشام برای همیشه خداحااااافظ بهت نگفتم ولی  یه زمانی منم دوستت داشتم  مشکل این بود که تو باهمه ی صداقتت  حسی به من نداشتی جز کنجکاوی شاید تو زندگیت یه روزی عاشق شدی و اون موقع بدونی که چی شد که اینجوری شد... 

new way

وبلاگمو که میخوندم دیدم همه ی پست هام راجع به اشکان و احساسات من و دیوونه بازیای اونه 

چندروز پیش تصمیم قطعیمو گرفتم و بهش گفتم کات کنیم چون واقعا تحمل این شرایطو نداشتم  اولش فکر کرد دارم یه چیزی همینطوری میگم ولی وقتی سه روز تمام من گفتم نه و اون اصرار کرد تازه تازه فهمید چه قدر جدی ام!!اخرشم خواهرش اومد حرف زدن و یه سری قول و قرارای خودش که باعث شد قبول کنم باهم باشیم ولی مطمئنم اون تغییر نمیکنه حساسیت های منم عوض نمیشه من خودم به شخصه سرانجامی تو این رابطه نمیبینم ولی کم کم کمرنگش میکنم خیلی مسائل واسم روشن شده که اعصابمو داغون کرده  اشکان اونی نبودکه وانمود کرد و منم الان اعصابم به شدت نابووده ولی دیگه میخوام بی خیالی طی کنم جدا واسم مهم نیست دیگه هر غلطی میخواد بکنه برای من اصلا مهم نیست 

این مدت خییییلی به زندگیم فکر کردم شروع یونی واسه ی من خیییییلی تغییرا به وجوداورد خییییلی...همین تغییرات باعث شد من یه خورده جدی تر به زندگیم فکر کنم جدی تر نگاه کنم همه چیز زندگی دوست دارم و فدات بشم نیست یه سری مسائلی هست که مهم تره,هرچی فکر کردم دیدن این حس سرخوردگی که من نتونستم دندون پزشکی قبول بشم تا اخر عمرم همراهم میمونه و اصلااا دوست ندارم این قدر احمق باشم که زندگیمو به خاطر اشکان ویا امثال اشکان به تعویق بندازم...البته ناگفته نمونه که اشکان بیچاره هم گفت که تواین راه کمکم میکنه و من یه سری تصمیماتی گرفتم که ایشالا یه سونامی مثبتی تو زندگیم به وجود میاره 


پ.نوشت:ازهمه جالبتر واکنش مامان بود که میگفت اشکان به دردتو نمیخوره باهاش کات کن حالا برگشته میگه توهم به چیزای بیخود گیر نده تا ببینی اخرش چی میشه الان نمیدونم مامان طرف منه یا اشکان؟!!!

پ.نوشت2:اشکان واسه من این قدرررر دغدغه به وجوداورده که اعصابمو ریخته بهم,اخرشم دوست داشتنش بهم ثابت نشد خیلی کارا میکنه که باعث میشه فکر کنم واقعا چرا تو این رابطم؟؟؟


پ.نوشت3:از امروز به بعد همه ی کامنتارو تایید میکنم,کامنت های قبلی هم  چندین بارخوندم بازم هم تشکر میکنم و بازهم معذرت خواهی میکنم به خاطر عدم پاسخگویی...دوستتون دارم دوستای مجازی و مهربونم*

ولنتاین خر است

بعداز سال ها و وقتی برای اولین بار دلم خوش شدد که اقا امسال ولنتاین دیگه سینگل نیستیم و میریم بیرون طرف بنده به حرفه ای ترین شکل ممکن بنده را پیچاند:-\

حالا بماند که قبلا ازش پرسیده بودم واسه ولن برنامه ای داره یانه و گفته بود بله برنامه  داریم و بنده در گرانی و بندازبنداز بازار رفتم واسه ایشون کادو خریدم و امروز چنان  خوشگل در کوچه علی چپ سیر میکرد که اصن خندم گرفته بود خب دوحالت داره:

باتوجه به رفتارای اخیرش و این بی محلی  ها و مسخره بازی هاش بایکی دیگست"

یا بنده خدا پول نداشته و از پس هزینه ها بر نمیومده  یا شایدم 

نمیتونسته کلاس دانشگاشو بپیچونه :/

ولی یه حسی میگه  محتمل ترین همون حالت اوله...

اولش نمیخواستم  باهاش حرف بزنم ولی میخوام الان بهش بگم که اگه بنابه هردلیلی برنامش تغییر کرده بود کاش به من میگفت الان احساس  حماقت میکنم 

واینکه روز به روز  داره بیشتر بهم ثابت میشه که این ادم به حرفاش اعتباری نیست و این دوست دارم هاش همش چررررررته محضه,,خیلی به خودمون فرصت دادم امروز اخریش بود دیگه  به خدا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست یا حرف میزنیم و مشکلاتمون  حل میشه یا برای همیشه کات میشه که یه حسی بهم میگه احتمال کات شدن99درصده و حل شدن1درصد...

یادمه  اون اوایل  وقتی با یکی از دوستام راجع به شاهزاده ی سوار بر فرغونم ازش پرسیدم  گفت زودترکات کن که وابستگی عاطفی پیش نیاد ولی راستش هرچی بیشتر میگذره از وابستگی من کمتر میشه  چون یه سری از اخلاق ها و روحیاتش اصلا به من نمیخوره و اینارو که میبینم  بیشتر به این نتیجه میرسم که ما,مال هم نیستیم

پ نوشت:اصلا مهم نیست که ولنتاینو خییییییلی شیک پیچوند چیزی که منو خیلی ناراحت کرد  این بی خیالیش بود مثلا اگه بهم میگفت یه مشکلی پیش اومده و نمیتونیم برنامه بذاریم یا اصن میگفت  فلانی من دوس ندارم باتو برم بیرون به خدا راحت تر بودم  و اینکه اگه واقعا واسش مهم بودم درکنار درگیری هاش یه جایی واسه من باز میکرد,فردای روز تو زندگی هزارویک مشکل پیش میاد بخواد به خاطر هر مشکلی منو فراموش کنه که زندگیمون دیدنی میشه!!!!!!

درکل احساس میکنم با یکی دیگست و ...اووم راستش دارم خودمو برای کندن و رفتن اماده  میکنم اصن بودن ما باهم جوکه:-D

سلام و معذرت

دوستای گلممممم خیلی خیلی خیلی ممنون که این مدتی که نبودم اومدین و کامنت گذاشتین دل سوزوندین,,راهکار دادین و غیره به خدا این مدت من گوشیم و سیستم  کامپیوترم دچار مشکل شده بود و به نت دسترسی نداشتم,جواب  ندادن من به کامنتاتون اصلا دلیل شخصی, نداره و حمل بر بی احترامی هم نباشه قول قول تا اخر این هفته ج همه  رو میدم و دوباره خیلی خیلی معذرت میخوام بابت این تاخیر و تشکر دوباره به خاطر لطف و محبتاتون

این مدت بهم ثابت شد که دوستای مجازی هم میتونن خیلی واقعی تر از دوستای دنیای واقعی باشن

مرسی که هستین:-*

عشق اول

وقتی میفهمی همه ی حرفاش به خاطر,خاطرات عشق اولش بوده

وقتی به خاطر اون دو سال تموم تنها بوده 

وفتی شعرای شکست عشقی و اهنگای ناراحت کننده ای که ازش سر در نمیاری متعلق به اون بوده 

وقتی به خاطراون یه ترم مشروط شده 

خیلی دوسش داشته حتما...عشق اولش بوده...


حرفاشو باور نمیکردم حالا دیگه اصلا باور نمیکنم من اینجا کیم؟واسه دراوردن حرص اون یه نفر من اومدم یا کمک به فراموش شدن خاطراتش؟

حسادت داره وجودمو میخوره و تنها میتونم به این فکر کنم که...دوستم نداره,نداشته....هیچ وقت,فقط من به نظرش یه مورد خوب بودم همین و بس…