یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

نتایج ارشد

و شد انچه باید میشد....

تلاش ها به ثمر نشست و بهترین دانشگاه ایران قبول شدم .

امروز از اون روزایی بود که حسابی حس خوشبختی داشتم.


البته استرسم پابرجاست به شدت چاق شدم کلا هروقت تو استرسم پرخوری عصبی دارم یا همون بلومیا باید نزدیک به ۱۲کیلو کم کنم :(

شاید...

دفترچه خاطرات سه سال پیشو اوردم و خاطراتمو خوندم...رسیدم به اون روزی که با کیوان اشنا شدم و دیدمش ...از شدت خنده اشکم درومد عکسشو برای کیوان فرستادم دوتایی فقط میخندیدیم...توصیفاتم از کیوان خوندنی بود:)))))))))))))

خدمات زیبایی

وقت دندونپزشکی 

وقت دکتر پوست 

دکتر تغذیه و چکاپ کامل ودکتر زنان...موقعش این هفته ست...

کلا من براین اینجور کارها هر شیش ماه درمیون وقت میذارم شروع پاییز و شروع بهار....

وقت تمدید باشگاه و ارایشگاهم این هفته ست به علاوه اینکه چهار روز در هفته فول تایم تمرین  برای کنسرت بعدی داریم و منم هرروز اموزشگاه کلاس دارم...برنامه ی خیلی فشرده ای شده باید امشب وقت بذارم و برنامه رو بچینم ...


بیا بنویسیم...

زندگی با همه ی دیوونه بازیاش قشنگه....

مدت ها گذشت...

اهنگ مورد علاقمو پلی کردم و هی گوشش میدم ماگ قهوم دستم و نگاهم به گل های رو بالکنه...حرفای مشاور هنوزم تو ذهنمه....

:رهگذر برای تو منبع الهام بوده شاید اسمشو پیش خودت گذاشتی عشق ولی در واقع رهگذر کل انگیزه ی تو برای تغییر،ساختن و بلند شدن بوده هرروز بهتر از دیروز میشدی که بهش ثابت کنی با ترک کردن تو چه اشتباهی کرده حالا که بهت ابراز علاقه کرد حالا که ایده الش شدی و به دستش اوردی انگیزتو از دست دادی...تو الان غصه دار از دست دادن عشق قدیمت نیستی عزادار از دست دادن انگیزت برای  پیشرفتی حالا که به ثبات رسیدی انگاری دلت همون تشویش و هیجانو میخواد...

لی لی عزیزم سگ خوشگلم میاد کنارم خودشو میچسبونه به پام خم میشم بغلش میکنم و تو چشماش خیره میشم سگ وفادارم ،عزیزم مهربونم واقعاااا دوسش دارم تمام لحظه هایی که اشک ریختم از کنارم تکون نخورد... لیوان قهوه میذارم زمین و گوشیو برمیدارم  و به صفحش نگاه میکنم کیوان داره زنگ میزنه ...به پیشنهاد مشاور قرار شد مدتی از هم فاصله بگیریم بهم گفت تو این بحران روحی فعلا دست به اقدام بزرگی مثل ازدواج نزنم از اون موقع فقط شبا تلفنی حرف میزنیم ..حس میکنم روش موثری بود...حرف میزنیم و حرف میزنیم و با ابراز دلتنگی گوشی قطع میکنه...دوباره میشنم روی صندلی تو بالکن لیلی روی پام خوابیده اهنگ موردعلاقم دوباره پلی میشه و اشک های من بازم روون...


خلاصه اینکه خوبم فقط خستم...