سر کلاس نشستیم و بایکی از دوستان دوران دبیرستانم حرف میزنیم یکدفعه ای میگه،راستی میدونستی ندا پزشکی قبول شده؟
باچشم هایی که اندازه توپ بیسبال شده زل میزنم بهش میگم شوخی میکنی؟ ندا؟ ندایی که امتحانات نهایی معدلش12 شده،ندایی که سرکلاس زیست وقتی به مبحث قارچ رسیده بودیم از من پرسید: اینا همون قارچایی هستن که میخوریم؟:|ندایی که به جز دوست پسرش هیچ دغدغه ی فکری نداشت...باخودم فکر میکنم یه ادم چه قدر میتونه عوض شه ویه جورایی از این تغییرات مثبت ندا خوشحال میشم که دوستم میگه: کجای کاری بابا... سهمیه داشته....صفر از رتبه اش افتاده....
مهشاد هم داروسازی بین الملل با سهمیه قبول شد کسی که به معنای واقعی کلمه ... بود،یعنی سرکلاسای زیست این که کنارمن مینشست من عزا میگرفتم،یاکلا اهنگ گوش میداد،یا اس بازی میکرد یا خیلی میخواست هنربه خرج بده نقاشی میکشید،کلا هم فک میزد و نمیذاشت کسی از کلاس استفاده کنه....
میدونین،من از وضعیت این دونفر خصوصا وضعیت تحصیلی و سطح علمیشون کاملاااا خبر دارم یعنی 4 سال همکلاسی بودن این شناختو بهم داده که الان واقعا به حال مملکتمون گریه کنم مملکتی که این دونفرو خیلی ها شبیه این دونفر با بی عدالتی تمام بخوان بشن دکتر!!!!!
خداییش این کجای انصافه؟؟ منی که کل چهارسال دبیرستان عین خ..ر درس خوندم و معدل دیپلمم 20 شد،منی که ماهی10 تا کتاب غیر درسی میخوندم،منی که شاکرد اول نامبر وان کلاس بودم باید اینطوری در حقم اجحاف بشه....خداییش عدالت نیست...انصاف نیست،انسانیت نیست...واقعا ناراحتم،به خداکه اسمش حسادت نیست ناراحتم از اینکه تو این مملکت چه قدرراحت حق کشی میکنن و ماها عین خیالمون نیست
دم همه ی اون عزیرایی که رفتن و جنگیدن گرم،خوشا به حال اونایی که رفتن و شدن مایه ی افتخار ما...منم بهشون افتخار میکنم،منم میدونم 30سال شیمیایی بودن سخته،منم میدونم این عزیزان گردن ما حق دارن..ولی تو همون کتاب معارفمون یه حدیث از حضرت علی داریم که به یکی از جنگجوهاش که ازش طلب مالیات بیشتر به خاطر جنگ در جبهه ی خدامیکنه میگه اجرتو باخداست نمیشه از بیت المال مسلمین بیشتر از بقیه سهم داشته باشی...
اگر لیاقتشو داشتن اگر حقشون بوده که خوش و حلالشون باشه نوش جونشون ولی اگر حقی ضایع شده به قرآن که من حقمو حلال نمیکنم...اگر حقی هست امیدوارم توهمین دنیا جواب حق خوریشونو پس بدن...انشاءالله!!!!
دیشب قبل از اینکه بخوابم فانتزی های عجیب و غریب زیادی توی سرم رژه میرفت،داشتم فکر میکردم اگر ما آدما چیزی به اسم احساس نداشتیم چی میشد؟
یک لحظه فکر کن،چیزی به اسم غم،شادی،دلتنگی،دلشکستگی،مهربونی،عشق،دوست داشتن و...وجود نداشت فکر کن هیچ کس نمیتونست آزارت بده،هیچ حرفی تورو نه ناراحت میکردنه به وجد می آورد،فکر کن عاشق هیچ کس نمیشدی پس هیچ کسم نمیتونست بهت خیانت کنه،فکر کن دلتنگ هیچ کس نمیشدی هیچ عکس،فیلم،نوشته واهنگی تورو یاد یکی نمی انداخت....
فکر کن ازدست کسی عصبانی نمیشدی هیچ حرف وحرکتی نمیتونست تورو عصبی کنه...
فکر کن هیچ آهنگی توروبه گریه نمی انداخت
فکر کن پاییز و زمستون و بهار برات فرقی نداشت
فکر کن بوی نارنگی تورو به یاد دوران ابتداییت نمی انداخت
فکرکن هیچ شعرو داستانی وجود نداشت
فکر کن هیچ جنگ و دعوایی وجود نداشت
فکر کن همه ازدواج ها عاقلانه و بدون دخالت احساس وقلبت بود
فکر کن هیچ وقت اشتباهاتت تورو پشیمون نمیکرد چون اشتباهی وجود نداشت
فکر کن نه استرس وجود داشت نه نگرانی صبح ها بدون دغدغه از خواب پامیشدی و میرفتی دنبال زندگیت...
فکر کن اون وقت زندگی چه قدر مسخره میشد....
راستی هم ما آدما بدون عنصر احساس هیچی نیستیم..همین احساساته که مارو کنارهم نگه میداره...همین احساساته که زندگی رو میسازه،همین احساسات که به انسانیت معناو مفهوم داده...
از احساس تنهایی نترس..ازغم نترس،از پشیمونی نترس،از نگرانی نترس،از استرس نترس،از اشتباه نترس، ازعشق نترس،از دنیا و آدماش نترس ....هروقت ترسیدی یادت باشه توهم آدمی....
صفحه ی اینس/تاگرامو باز میکنم و به عکسایی که دوستام شِیر کردن خیره میشم،سحر با سیما عکس انداخته و زیرش کلی قربون صدقه ی س یما رفته و از اینکه دوستی به خوبی اون داره کلی ذوق کرده....دلم میگیره،اون ته ته های قلبم یه احساسی قلقلکم میده..اینکه سحر بهترین دوست منم بود ولی هرگز از این جور ابراز احساسات ها نداشت....
عکس بعدی ماندانا و شیوان،ماندانا برای چندصدمین بار یه عکس با شیوا شیر کرده و بازهم کلی قربون صدقه ی دوست نازنینش رفته..این بارهم دلم میگیره،ماندانا بهترین دوست منم بود...
عکس بعدی مهرنوش و کیمیا رو توی مهدکودک نشون میده که با بی پروایی میخندن و زیرش هم از داشتن یه روز خوب باهمدیگه ابراز خرسندی و خوشحالی کردن....
تعدادی از بچه ها هم عکسای دونفره شیر کردن و ابراز عشق و احساسات به مذکر توی عکس ها...
صفحه ی اینستا/گراممو میبندم و ته دلم به این می اندیشم که تنها بودن به صرف ادمای دورو برت نیست..تنها بودن یعنی یک نفرهم نباشه که بهت اهمیت بده،یعنی یک نفرهم نباشه که بی هوا حالتو بپرسه...چه بسا دور من پراز ادمای رنگاوارنگ و جورواجوره،ادمایی که بنابه یه قرارداد نانوشته تاوقتی تو زندگیم پر رنگن که بهم نیاز دارن...
.تنها بودن یعنی تنهایی گریه کردن،یعنی بلندبلند با خودت دردودل کردن،تنهایی یعنی ترس از قضاوت،تنهایی یعنی....من!
نگاهم در سراتاسر اتاق میچرخد،لیوان های خالی چایی و ظرف های تلنبار شده ای که روی میز به چشم میخوره،لباس هایی که نامنظم به روی صندلی و کف اتاق ریخته و لوازم ارایشی که درجای جای اتاق پراکنده شده،هوای سرد تو اتاق و اهنگ تیلورو یک فنجان قهوه ی تلخ...
روی تختم نشستم و به گذشته،حال و اینده ام می اندیشم،به زندگی ام،اشتباهاتم،موفقیت هام،حماقت هام...گاهی لبخندی و هراز گاهی قطره اشکی میهمان صورتم میشود...
زندگی را باید احساس کرد،درست مانند نت های موسیقی گاهی بالا و گاهی پایین،گاهی شاد و گاهی غمگین،گاهی باید رقصید و گاهی اشک ریخت...زندگی همین است...آهنگی که مینویسیم... میتونه شاهکارباشه یا یه اثر بی تاثیر،میتونه انقلاب به پا کنه یا به زودی فراموش بشه...
این روزا وقتی به اهنگ زندگی ام گوش میکنم،ازش لذت میبرم با همه ی ناشی گری هام نت هارو خوب به خاطر سپردم،خوب سرجای خودش گذاشتم...
این روزا دلم عجیب هوای کس دیگری را دارد،کسی که نمیدانم کیست و کجاست،فقط میدانم هست... کسی که به زودی وارد زندگی من میشود...
به صورت دوست داشتنی و مهربون مادرم خیره میشوم و در جواب تعارفش به چایی لبخندی میزنم و لیوان را در دست میگیرم همین چندروز پیش بود که با مادر دعوایمام شد و تا یک روز فقط بهم تیکه می انداختیم و چپ چپ نگاه میکردیم ولی دنیای مادر و دختری ست دیگر هیج قهری بیشتر از دو روز دوام ندارد،نفس عمیقی میکشم و تمام نگرانی هایم را در قالب کلمات به مادرم میگویم،نگاهم میکند گاهی راهکار میدهد،گاهی سرزنش میکند و گاهی با شوخی سعی در آرام کردن من و تلطیف فضا دارد
هیچ کس، هیچ کس مثل مادرم نمیتواند مرا درک کند،هیچ کس به اندازه ی او سنگ صبور نیست،باهیچ کس به اندازه ی او راحت نیستم،مادرم همه کس و همه چیز من است کسی که خدای من،معشوق من برایم فرستاده و من در صورت مهربان مادرم لبخند خدارو میبینم...بهترین دوست من بدون اغراق مادرم است،مادری که لیوان چایی اش معجزه ی آرامش من است و لبخندش مسکن روحم و نگرانی اش شیرینی وجودم
خدایا به حق همین روزا به همه ی مادرا سلامتی و آرامش عطا بفرما...مادرها فرشته های روی زمینن...قدرشونو بدونین...
خدایا به حق همین روزا همه ی انرژی های منفی و نگرانی از زندگی همه ی مسلمونا پاک کن...
پ.نوشت1؛ این متنو درحالی نوشتم که به شدت از مادرم دلخور بودم ولی وقتی شروع کردم به نوشتن فقط خوبی هاش بود که یادم اومد.
پ.نوشت2: یادمون باشه هیچ کس هیچ وقت خوب مطلق نیست اگر با مادرتون مشکل دارین اول ازهمه از تغییر خودتون شروع کنین
پ.نوشت3: هوا بارونیه،یه حسه خاصی دارم انگاری پرتاب شدم به 10 سال پیش...
پ.نوشت4: خدایا،خدایا...به همه امون کمک کن...