-
No idea
چهارشنبه 14 مهر 1395 02:40
-
دیوونه کن
سهشنبه 13 مهر 1395 23:33
-
...
سهشنبه 13 مهر 1395 20:45
باید بذارم بری و میری... برنمیگردی هرگز خدانگهدارت
-
استقلال،آزادی،خونه ی خودم
یکشنبه 11 مهر 1395 05:48
بعد از کلی حرف و رایزنی و مذاکره بالاخره خانواده اجازه دادن که بنده مستقل بشم،یه سوئیت 60 متری و فول امکانات خونه رو خیلی خیلی دوست داشتم خصوصا که به یونی و محل کارام هم نزدیکه این یعنی پول بنزین کمتر و تحمل ترافیک کمتر و اعصاب ارومتر...هرچند همیشه از شلوغی و ترافیک خوشم میومد ولی تازگی ها خیلی بی اعصاب شدم و واقعا...
-
ریسک خفننن
یکشنبه 11 مهر 1395 05:25
-
داستان چیه
پنجشنبه 8 مهر 1395 16:26
خیلی اوقات ادما دلشون میخواد تغییر کنن و تغییر بدن خیلی دلممیخواست واسه یک هفته از حاشیه امن زندگیم بیام بیرون و شلوغ کاری کنم بیام بیرونو کارایی کنم که هیچ وقت انجامشون نمیدادم کسی بشم که هیچ وقت نبودم جایی باشم که هیچ وقت نرفتم و کارایی کنم که انجام نمیدادم وقتی این کارو کردم تموم وجود پرشد از این حس که اشتباه کردم...
-
دیگه میخوام کلمو بکوبم دیوار
پنجشنبه 8 مهر 1395 14:04
حالم از خودم بهم میخوره.... اشتباه پشت اشتباه حماقت پشت حماقت اعتماد بی جا رویاهای محال بدجوری گند زدم خدا فقط کمک کنه این قضیه به خیروخوشی تموم بشه خدایااااااااااا....
-
عین...پشیمون
یکشنبه 4 مهر 1395 23:52
دیدین گاهی اوقات ادم یه کاری میکنه عین ...پشیمون میشه؟ دیدین گاهی اوقات تصوراتت خیلی با واقعیت فرق میکنه؟ خب خییییلی از اینکه فکر میکردم این ادمه ادمه پشیمونم یعنی ادم که نیست هیچ حیوونم نیست به خدا خیلی سعی کردم روشن فکر باشم و اوکی برخورد کنم ولی میدونی اصلا رفتارش و حرفاش عجیب بود به دلم ننشت اصلااااااا اولش فکر...
-
همینجوری از همه جا
شنبه 3 مهر 1395 15:45
انتقالی انجام شد... یه سری کارای اداری موند واسه فردا ولی میشه گفت۶۰درصد کارا اوکی شد یه سری ادما از زندگیم خط خوردن و واقعیتش خوشحالم که کنار رفتن واسه همه اونایی که یه روزی بهترین دوست و یارم بودن و الان نیستن ارزوی خوشبختی میکنم تویه تایم برای هم خاطرات خوبی ساختیم و حالا وقتشه که هرکدوم بریم سراغ داستان اصلی...
-
فاینالی
چهارشنبه 31 شهریور 1395 02:05
میگم وقتی احساس میکنم این کارو کنم یه صدایی بهم میگه از این غلطا نکن یه صدایی هم هست که هی میگه بی خیال عقل برو دنبال قلبت خیلی عجیبه که فانتزیات کم کم شکل واقعی بگیره نه؟ تنها چیزی که مطمئنم اینه که نباید جدی بگیرم هیچ جیزو چون اصلا جدی نیست....
-
ای دونت نو
جمعه 26 شهریور 1395 16:02
احمقانه تر از دوست داشتنه یه نفره تنهایی های دو نفرست...
-
ماراچه میشود؟
جمعه 26 شهریور 1395 02:22
میدونی تهش هیچی نداره میدونی ادم موندن و جدی ای نیست میدونی تهش غصه ست ولی دوسش داری خیلی هم دوسش داری از یه طرف اون یکی دوست داره و میدونی فقط بهش عادت کردی کدومو انتخاب میکنی؟
-
از اتوبوس خسته شدم:|
دوشنبه 15 شهریور 1395 20:55
تازگیا روزی ۱۰بار میرم و میام اینقدر کارا زیاده اینقدر سرم شِلوغه فردا صبح باشگاه عصر استخر صبح فرداش سرکارتا۸شب و... به شدت ماشین لازم دارم این گواهینامم هنوز نرسیده
-
له و خسته
یکشنبه 14 شهریور 1395 14:16
دیروز له شدم از ۶ صبح تا ۱۱شب سرکار بودم بابا طرفای ۸اومد پیشم کارامو انجام بدم و تنها نباشم ماشین موند شرکت خودمم با بابا اومدم اینقدر خسته بودم که نفهمیدم چه طوری رسیدم خونه چه طوری رفتم تو تخت خواب صبح که پاشدم دیدم همون لباسای دیروز تنمه خییییلی کارا زیاد شدههههههه خییییییییلی دانشگاه ها شروع بشه برنامم بدجوری...
-
فصل اخر...به همین سادگی تموم...
شنبه 13 شهریور 1395 21:58
خب چه خبرا؟ بالاخره واسه همیشه تموم شد جدی؟ اره ناراحتی؟ نه فراموش میکنی؟ نه برمیگردی؟ نه،یاد میگیرم:| رابطه ای که همون اول میفهمی اشتباهه به هیچ وجه ادامه نده از من به شما نصیحت!!همون هفته ی اول میدونستم خیلی فرق داریم ادامه دادم وابستگی به وجود اومد و حالاهم که تموم شده ولی زخمش مونده درسته دیگه هرگز همو نمیبینیم و...
-
مصداق ماست
شنبه 13 شهریور 1395 21:52
تو رفتی؟ نه خودت خواستی که بری من؟؟؟ اره باشه پس خداحافظ موقع رفتن اون اشغالارم بذار دم در :|:|
-
خیلی وقته خسته ایم
جمعه 12 شهریور 1395 22:09
شنیدم خسته شدی واقعیتش منم فهمیدم میدونم حالاحالاها خسته ای و هیچ وقت دیگه نه میبینمت نه صداتو میشنوم نه میای واست بهترینارو میخوام ...
-
عادت
سهشنبه 9 شهریور 1395 16:00
باخودم میگم شبیه چه طعمیه؟ بعدجواب میدم مثل یه لیوان چایی بدون قند تلخ و گس خیلی وقته من با چاییم قند نمیخورم به حس و طعمش عادت دارم
-
یکساله شدیم
شنبه 6 شهریور 1395 12:30
دیروز وبلاگم یکساله شد... خوندن نوشته های پارسال و تب و تابی که پارسال داشتم با دغدغه های الانم بهم میفهمونه واقعا این نیز بگذرد..
-
خودت و فقط خودت
شنبه 6 شهریور 1395 12:27
اگر دنبال فرشته ی نجات و امداد های غیبی میگردی تو ایینه رو نگاه کن!
-
هرچیزی به وقتش
جمعه 5 شهریور 1395 16:42
وقتی یه چیزیو هی به تعویق بندازی و از زمانش بگذره دیگه مثل قبل هیجان انگیزنیست
-
نفس راحت
جمعه 29 مرداد 1395 16:15
بالاخره یه نفس راحت کشیدم همه چی تموم شد....فور اور...
-
الک
چهارشنبه 27 مرداد 1395 19:50
همه اشو خوندم و یهو انگاری به این نتیجه رسیدم که وقتشه!
-
The End of story
سهشنبه 12 مرداد 1395 22:34
از صبح که بیدار شدم منتظر بودم تمام طول شب بیدار بودم و حتی درست و حسابی نتونستم بخوابم خواب اشفته و اشتهای تحلیل رفته ای که حتی چای صبحانه هم به زور قورت دادم منتطر بودم منتظر بودم زنگ بزنه سر ساعتی که وعده داده بود راس ساعتی که گفته بود ولی دریغ...زنگ نزد و من فهمیدم تصمیمشو گرفته خودم بهش گفتم فکراتو بکن و اون بود...
-
Me after you
چهارشنبه 6 مرداد 1395 04:15
وقتی دیگه هیچ حسی نداری و از این بی حسی خودت میترسی
-
لیموناد
شنبه 2 مرداد 1395 21:51
داشتیم حرف میزدیم یهو کل لیوان لیموناد برگشت روش خیلی شیک بدون اینکه به روی خودش بیاره لیوان برداشت گذاشت رو میز و به حرف زدن ادامه داد منم مات و مبهوت که چرا حداقل یه دستمال برنمیداره خودشو خشک کنه که دیدم اصلا انگاری متوجه نشده محتویات لیوان ریخته روش بهش میگم باباااا خیس شدی تو چشمام زل زده میگه:لیوان برگشت روم و...
-
سکانس اخر
جمعه 1 مرداد 1395 03:26
کلی خودکار رنگی و یه عالمه کاغذ چیدم جلوی خودم..برنامه های درسی کتابای دوسال پیش زندگی دوباره با شیمی و زیست کتابای کمک درسی فلش کارت و پوسترهای اموزشی...میدونم تنها راهمه تنها امید تنها مسیر قبول کردم ببینمش قرار گذاشتم بعد کلاس بریم رو در رو حرف بزنیم میخوام هرچی بوده و نبوده رو بهش بگم فقط امیدوارم وسطای حرف زدنم...
-
Are you ready for summer
سهشنبه 29 تیر 1395 15:35
من خیلی از تغییرات میترسم واقعیتش من ادمی ام که تغییراتو دوست دارم ولی خیلی طول میکشه تا با تغییرات ادابته بشم و گاهی حتی روزگار خودمو سیاه میکنم. امسال تو زندگی من خیلی چیزا عوض شد خیلی درسا گرفتم خیلی سختی کشیدم خیلی ناراحت شدم ولی کنارش خیلی هم خوشی داشتم ولی اونقدری که برای کنار اومدن با تغییرات پوست خودمو کندم...
-
چه قدر؟دقیقا چه قدر؟؟؟
پنجشنبه 10 تیر 1395 23:57
دقیقا چه قدر طول میکشه یه نفرو فراموش کنیم؟ اصلا امکان داره بتونیم خاطرات یه نفرو برای همیشه از روح و ذهنمون پاک کنیم؟ مدتهاست که میدونم منو اون بودنمون باهم ممکن نبود ازیه جایی به بعد مامان من مخالفت کرد گفت اخلاق هاش به تو نمیخوره ولی هنوز فراموشش نکردم ولی اون خیلی راحت ازمن گذشت اخرین پیام هامو جواب نداد هیچ...
-
همیشه همین طور بمون
جمعه 4 تیر 1395 21:44
امروز بعداز مدت هاااا رفتم دور دور...یه میتینگ ماشینی بود...خیلی خوشید...پسرخاله و پسردایی خودمم اونجا بودن همراه دوز دخترای گرامیشون تشریف اورده بودن ولی اون دخترا اون دوست دخترایی نیودن که تو مهمونی هاشون کنارشون بودن اومدن سلام و احوالپرسی یه نگاه به من انداختن میگن باز که تنها اومدی منم با یه لبخند ملیح به دختر...