یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یکبار برای همیشه(پست ثابت)

خسته شدم از اینکه همش سعی کردم دل بقیه رو به دست بیارم اینکه همش حواسم باشه فلانی از فلان حرف من ناراحت نشه،اون یکی از حرفای من دلخور نشه...این رویه ای بوده که من در تمام جنبه های زندگیم پبش گرفتم اینکه حواسم حسابی جمع رفتارو گفتارم باشه،ولی این روزا احساس میکنم باید این اخلاقمو تغییر بدم اینکه همش بخوای به این فکر کنی که اگه فلان حرفو بزنم خانم یا آقای ایکس چه فکری راجع به من میکنه؟ اینوبگم یانه؟ همه ی این سوال و جوابا باعث خودسانسوری و یه جورایی سوتفاهم میشه اینکه همش سعی کنی مطابق میل و سلیقه ی بقیه حرف بزنی و رفتار کنی باعث فرسایش روح و روان آدم میشه دایم باید درگیری فکری داشته باشی..ولی اینجا تو این وبلاگ من خودمم،نگران این نیستم که اگه فلان چیزو بگم یا مثلا این قضیه رو تو پستم بنویسم بقیه راجع به من چه فکری میکنن؟ اینجا کسی،کسیو نمیشناسه،همه با اسم های مجازی و هویت های نامعلوم از روزمره ها،درگیری های فکری،ناراحتی ها،شادی هاو غم هامون می‌نویسیم بدون اینکه همه بشناسیم راجع به هم نظر میدیم گاهی دل میسوزونیم،گاهی شماتت میکنیم گاهی هم صرفا یه تجربه ی مشترکو کامنت میکنیم...ولی،ولی یادمون باشه کسی که این پشت نشسته و هرروز پست اپ میکنه،یه ادمه...یه آدم واقعی تو دنیای واقعی با احساسات واقعی..حواسمون باشه اینجا باتمام مجازی بودنش میتونه تو دنیای  واقعی افراد زخم ایجاد کنه....

اینجا همه ی ماها خودمونیم بی هیچ سانسوری،شاید تو دنیای واقعی هرکدوم از ماها یه شخصیت دیگه باشیم با خلق و خوی متفاوت،این کاملا قابل درکه همه ی ماها یه سری فیلترهای شخصی داریم که تو واقعیت پررنگ تره تمام رفتارهای ما از اون فیلتر میگذره و بعد بروز میکنه ولی اینجا این فیلترها خیلی خیلی کمرنگه و شاید دلیل این تفاوت رفتارها هم همین باشه

دلم میخواد حداقل یه جا نگران قضاوت بقیه نباشم،باهمه ی بد بودنم با همه ی کمبودها و عقده ها خودم باشم

پس خواهشاااااا همین یه جا دست از قضاوت کردن من بردارین...

اگرم من کسیو قضاوت کردم همین جا ازش عذر خواهی میکنم

به قول اسکات فیتزجرالدنویسنده ی کتاب گتسبی بزرگ:

 هروقت خواستی کسیو سرزنش کنی یادت باشه همه تو زندگیشون اون امکاناتیو نداشتن که تو داشتی پس خواهشا دیگرانو با فیلترای شخصی خودمون سینک(sync) نکنیم....



اینجا خونه ی منه،قلمروی منه ومنم ملکه ی این سرزمینم قوانین اینجا حرفایی که زده میشه همه توسط خوده من تعیین میشه اگر ناراضی هستی کافیه اسم اینجارو از روی صفحه ی نتت برای همیشه پاک کنی و اگر وجود من تو قلمروی تو ناراحت کننده ست کافیه فقط بهم بگی: ورود ممنوع

پی.نوشت:از همه ی کسایی که میان به وب من و سر میزنن خیلی خیلی ممنونم،دوستای گلم من کامنت های شمارو میخونم و کلی هم لذت میبرم اونایی که نیاز به پاسخ داره تایید میشه جواب هم داده میشه اما بعداز چندروز دوباره برشون میدارم...بیشتر احساس میکنم کامنت های شما برای منه و دلم میخواد خصوصی هم بمونه بنابراین مطمئن باشین هرچی که شما بنویسین من حتماحتما میخونم...خیلی خیلی هم ممنون میشم که وقت میذارین ونظر میدین...

پ.نوشت2:شماها همتون ندیده و نشناخته برای من عزیز هستین،لطفا مهربونی  منو با گستاخی نه اشتباه بگیرین نه جواب بدین، به قول معروف جنگ اول به از صلح اخر...


آهای شماهایی که اینارو خوندین ایشالا که زندگیتون پر باشه از خوشی و سعادت و لبخند...شاد باشین دوستای عزیزم


ادامه مطلب ...

No اعصاب

تو این پست صرفا میخوام غر بزنم اگر روحیه لطیف و ظریفی دارین خواهشا نخونینش

بالاخره رفتم یونی،بیشتر شبیه قبرستون بود تا یه یونی سراسری و تیپه یک!!! افتضااااااح بود،خییییلی با تصوراتم متفاوت بود،نمیدونم شایدم من پر توقع ام،ناخودآگاهم داره این یونی باید عکسایی که بچه ها از یونی های اونورابی میفرستن مقایسه میکنه،میدونم قیاس مع الفارقه ولی دست خودم نیست دیگه این ناخودآگاهم که زبون آدمیزاد حالیش نیست

بذارین از هم دانشکده ای هام نگم که دلم خونه،آقا ایتفدر داغونننننن که بماند،اصلا و ابدا دلم نمیخواد راجع به کسی یا چیزی اینقدر بی رحمانه نظر بدم ولی واقعا دلم پره ،حالا نه اینکه بگم خودم خیلی شاخم و مثلا خاصم نه به خدا ولی اینا دیگه خیلی اوت بودن خیلی!!!

کلاسای  امروز هیج کدوم برگزار نشد اصلا دانشکده سوت و کور بود به نگهبانا میگم بابا تو سایت زدین شروع کلاسا از سی ام میگه سایتو بی خیال برو از شنبه بیاااا..اخه مرض دارین تو سایت میزنین سی ام!!! نه واقعا مرض دارین؟؟ البته منم نرفتم که برم سر کلاس،داداش جان گفته بود عمرا کلاسی تشکیل بشه رفتم برنامه کلاسارو از آموزش بگیرم که دوستان تشریف نداشتن!!!

 پرده های خونه رو  امروز برای نصب آوردن افتضااااح شده،دیدم مامان خیلی قاطیه،هی گفتم خوبه،اشکال نداره،خوشگله ولی افتضاحه...

صبح رفتم آزمایش بدم،بیمارستان‌ در حد مرگ کثیف بود،حالم بهم خورد...خداییش وضع یه بیمارستان دولتی اینه؟؟ نه واقعا اینه؟ اگر خالم اونجا نبود که کارمونو را بندازه عمرا میرفتم...

نه به اون کلینیک خصوصیه که پرستاراش کلا بالا سرم بودن و کلی بهم رسیدن، اینقدرم خوشگل و شیک و خوش سرو زبون بودن که آدم یادش میرفت اومده کلینیک..درسته قده خون باباشون پول چاپیدن ولی ارزششو داشت...کی میگه پول مهم نیست؟

 پ.نوشت: امروز اینقدر به همه دلداری دادم و باوجود تمام حسای بدی که داشتم سعی کردم واسه بقیه حس های خوب ایجاد کنم که همه ی مشکلات خودم جمع شد رو هم و اینجا تو سرزمین من( وبلاگم) زد بیرون...

پ.نوشت2: خییییییییییییییلی دلم میخواد برادرام تو بیزنسشون موفق بشن خدایا یعنی میشه روزیو ببینم که داداشام به همه ی ارزوهاشون رسیدن؟ خدایا به بزرگی خودت قسم خودت هواشونو داشته باش...

پ.نوشت2: خدایا من بنده ی افتضاحیم..خودمم قبول دارم...ولی تو خیلی بزرگی،خیلی دوستت دارم