یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

همینجوری

کلی دست دست کردم که تبریک بگم یا نگم....

نگفتم اونم هیچ ری اکشنی نشون نداد به همین سادگی...

همه چی همونجوری موند که بود


conversations


سکانس اول 

_چه رنگی باشه خوبه؟

_هر رنگی خودت دوست داری.

_تو همیشه قرمز دوست داشتی.

هنوزم دوست دارم....تو سالن وقتی بعد از این همه مدت دیدمت با اون کورتی قرمز و دامن فیروزه ای با اون موهای مشکی که از زیر شالت ریخته بود رو شونه هات و اون گردن بند بلند که روی سینت هی باالا و پایین میرفت همش به خودم میگفتم حتی جذاب تر از قبل شده...

سکانس دوم

_اسم ادکلنت چیه؟

_برای چی میخوای؟

_عطرش نفس ادمو میبره.

_جدی؟

_میدونی هر ادمی یه انرژی خاصی داره تو از اینایی که تو چهرت یه بی تفاوتی خاصی نسبت به همه چیز و همه کس هست یه جور ارامش خاص وقتی کنارتم حس میکنم مثل یه فنجون قهوه ای اعتیاد ور،تلخ،ارامش بخش...هروقت این عطرو میزنی و بوش میاد ناخوداگاه حس ارامش دارم...نفسم میره...

سکانس سوم

_مدل میشی؟

_مدل چی؟

_این لباسا تو تنت خیلییی خوشگله اگر بخوای  میتونی چهره تبلیغاتی برند ما باشی.

_نه ترجیح میدم فقط یه مشتری ثابت باشم.

سکانس چهارم

_ابمیوه میخوری؟

_فشارم افتاده ابمیوه نه یه چیز شیرین بگیر

_شیک شکلات؟نوتلا؟

_یه بسته شکلات تلخ

_چرا همش تلخ؟

_مگه زندگی غیر این بود؟

سکانس پنجم

_حالت بهتر شد؟

_ممنون،خوبم

_امروز خیلی خوشگل شده بودی

_ممنون،نظر لطفته

_رضا میگفت خیلی ازتون راضیه به احتمال زیاد عضو ثابت گروه ما میشین 

_ممنون،خیلی خوبه 

_حوصله نداری؟

_خستم،میرم استراحت کنم...شب بخیر



و این بود مکالمات  تاثیرگذار امروز....

همین جوری محض دری وری های روزمره

تمرین ساعت ۱۱صبح 

صبح از زور سردرد فقط دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار به زور پاشدم بدون اینکه ارایش کنم فقط یه ضد افتاب و برق لب زدمو دوییدم سر تمرین 

سرم خیلی خیلی درد میکرد جوری که سر تمرین از فرط حالت تهوع نتونستم بمونم و رفتم بیمارستان 

تشخیص خاصی ندادن گفتن ممکنه عصبی باشه یه مشت مسکن دادن و راهی خونه شدم 

کیوان از علی شنیده بود حالم خراب شده جلو خونه بود با نگرانی داشت قدم میزد بعدشم اومد بااالا ناهار درست کرد، خونه رو جمع کرد،به زور داروها و ناهارو به خوردم داد و بعدم مجبورم کرد استراحت کنم ..میدونستم سرش خییلی شلوغه و از کارش زده که کنارم باشه اخرم فقط قربون صدقه رفت و به زور من برگشت سر کار هر یک ساعت در میونم زنگ میزد مطمین بشه خوبم 

عجیب تر از همه رهگذر بی تفاوت بود که زنگ زد و حالمو پرسید منم خیلی معمولی جواب دادن نه سرد نه گرم بی تفاوته بی تفاوت...و عجیب تر از اون غزال بود که با یه عالمه غذا و خوراکی پا شد اومد خونم...

همین نیم ساعت پیش رفت..دلم میخواد ازش متنفر باشم ولی به طرز عجیبی دوسش دارم این بشر دوست داشتنی ترین و مهربون ترینه...


باید ثبت میشد...

_بهترین رفتارو داشتی..همیشه به بچه ها میگفتم بهاره بعد کات کردن بهترین رفتارو داشت.


_یادمه قبلا هم گفته بودی


_اوضاع و احوالت چه طوره؟کیوان به نظر پسر خوبیه.


_اوضاع و احول که بهتر میدونی همش تمرین و استدیو و ساز و بعدم درس و...کیوانم که زیادی خوبه


_خوشحالم این همه تغییر کردی


_روزگار تغییرم داد بعضی وقتا دلم برای اونی که بودم تنگ میشه 


_یعنی چی؟


_همیشه برام یه رهگذر بودی اسمتم هنوز به همین عنوان سیو کردم رهگذری که زندگیو منو کن فیکون کرد شدم ادم قبل تو و بعد تو...


_ازم به خوبی یاد کردی؟


_یه روزایی حالم ازت بهم میخورد فحشت میدادم یه روزایی دلم تنگ میشد یه روزایی واست دعا میکردم هیچ وقت حس یکسانی بهت نداشتم. 


_من یادت کردم...چند بار تو این مدت یادت افتادم دوسه بار خواستم بهت زنگ بزنم مشغول بودم دورم شلوغ بود گاهی تو این شلوغی ها یادت کردم 


_عجیبه...تو فراموشکار خوبی هستی 


_اره ولی گاهی از دستم در میره


_غزال بهترینه 


_دختر خیلی خوبیه دوباره عاشق شدم این بار عمیق تر


_رهگذر؟


_بله؟


_ازته دل ارزوی خوشبختی میکنم برات 


_منم،کنار کیوان خوشبخت بشی 


لبخند میزنم و فنجان قهوه برمیدارم بعد از مدت ها روبه روی هم نشستیم بعد از ۵سال و ۶ماه و ۱۲ روز و ۳ساعت و ۲۵دقیقه روبه روی هم تو همون کافه ی همیشگی شهر دانشجویی...بلند میشه میره سمت پیانو


_این اهنگو به تو تقدیم میکنم.


میرم سمت گیتار


-این همنوازی به تو تقدیم میکنم


باهم شروع میکنیم صدای تشویق و جیغ و سوت بلند میشه بهترین دویت عمرم بود احساسمون ساز میزنه نه خودمون سرمو میارم بالا نگام پر اشکه سرشو میاره بالا نگاش پر اشکه 

صدای یه پسر جوون بلند میشه:دمتون گرم حسابی حال کردیم و بعد دوباره تشویق....

وسیله هامونو جمع میکنیم میایم بیرون باد بهاری میزنه تو صورتمون موهام مثل شلاق پخش میشه تو صورتم موهای مشکی و بلند برمیگردم سمتش لبخندزنان میگم 

خدانگهدارت

همچنان داره نگاه میکنه رومو برمگیردونم و میرم سمت ماشین

_صبرکن

وایمیستم نزدیک میشه صدای پاهاشو میشنوم بوی عطرش با بوی عطر خودم قاطی میشه جفتشم یه مترکه بو غلیظ تر میشه 

_بهاره؟


_بله؟


_واسه ی عروسی هستی؟


_قرار بود ساقدوش همسرت باشم ولی دیگه نیستم


_چرا؟


_همزمان شده با یکی از کنسرت هام مجبورم برم ایران نیستم.


نفس عمیقی میکشه 


_موفق باشی یار قدیمی


نفس میکشم باد حسابی بازیش گرفته موهام پخش میشه مانتوم تو باد به رقص دراومده


_مراقب خودت باش شاه دوماد 


و میرم

میره ...

باد میاد،نم نم بارون...

 سرمو میذارم روی فرمون،اهنگ پلی میشه اشک میریزم به اندازه ی ۵سال بغض و کینه و نفرت و عشق اشک میریزم 

به اندازه ی درد یه زخم عمیق و پر از درد اشک میریزم 


وقتشه بسپارمش به باد....

میگ میگ

مشغولیت ها ان قدر زیاده که دیگر  مجالی برای نفس کشیدن نیست...

از ساعت های تمرین و استدیو 

تا دانشگاه و ساعت های طولانی درس 

از ازمون ارشد به شدت سخت و نفس گیر 

تا مشغولیت های فکری و احساسی


روز عجیبی بود....