یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

درد...

درد واقعی نچشیده بودم نه تا این حد عمیق و نه تا این حد شدید...

بدترین دردی که به عینه دیدم دروغ هایی بود که شنیدم و دیدم و لال شدم دلم‌میخواست حقیقت فریاد بزنم تو صورتش تفش کنم تو صورتش دلم‌میخواست زیر بار مشت و لگد لهش کنم  یاد چیزایی میوفتادم که تا اعماق وجودم میسوزوند لهم میکرد...خرد شدم 

جلوی کسایی که هیچ وقت کم‌نیاورده بودم اشک ریختم و اشک ریختم  داغ دلمو با سیگار کشیدم تو ریه هام  نگاه کردم و فقط نگاه کردم و فقط نگاه کردم....تو بغلش اشک ریختم،بغض کردم،شکستم....

تموم‌شد امشب میدونم تمام خواهد شد....برای همیشه از زندگیم رفت بیرون ....

یادت نره ! هیچ وقت یادت نره باهات چه کار کرد....

به وقت ۸ شهریور ۹۷...

پرده اخر

و امشب اخرین پرده ی این نمایش  چندساله بود.



           و تمام.....