یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه نسیم خنک بهاری

من:حالم بده 

اون:اهنگ جدیدمو گوش بده 

من:دیگه حالم از صدات بهم میخوره,چی به خورد این طرفدارای بیچارت میدی ؟

اون: اا یعنی اهنگم اینقدر خوب بود؟

من میخندم و میگم:ازت متنفرم 

اون: منم دوستت دارم 

بعد دوتایی میخندیم 

اون:همیشه خوب باش,ماها پشتتیم...

من:مرسی که هستی... 


پ.نوشت:یه  دوست خیلی خیلی قدیمی و جدید هر دردو دلی داشته باشم دنیاشو تعطیل میکنه خودشو میرسونه,امروز از استدیو خودشو رسوند که فقط به حرفام گوش بده امروز ازته ته دلم احساس کردم تنها نیستم و یه دوست محشر کنارمه ...


خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت که این ادمای خوبو سر راه زندگیم گذاشتی روزای فوق العاده سختیه....ولی عاشق این دوستامم که یهویی وارد زندگیم شدن و به دیوارای سیاه و سفید زندگیم رنگ محبت پاشیدن

بدجوری رفتیم (درجواب به پیغام های خصوصی)

اکانتشو کلا پاک کرد, دیگه هییییچ چیزی نیست که مارو بهم پیوند بده همه چی برای همیشه تموم شد و دیگه کم کم باید با فراموش کردن گذشته کنار بیام... میخوام شمارشو,عکساشو,چت هاشو حذف کنم ولی نمیتونم احساس میکنم هنوز از نظر روحی امادگیشو ندارم تو این برهه دلداری دادن بعضی از دوستام واسم خیلی جالب بود یکی میگفت به درک فکر کردی اونا خیلی ادمن؟پسرا همشون همینن یکی میگفت گوربابای قبلیا پیش به سوی بعدیا یکی میگفت این نشد یکی دیگه,یکی میگفت فکر این عوضیارو نکن و ووو...

من اینجور ادمی نیستم نمیخوام بگم فرشته ی الهی ام اما نمیتونم ونه میخوام خودمو اینطوری دلداری بدم,,پیش به سوی بعدیاااا؟؟!!!مگه احساس ادم گاراژه که یکی بیاد نشد بره یکی دیگه بیاد,همه پسرا همینن؟؟اوکی همه اشون زود فراموش میکنن و عین خیالشون نیست ولی چه کار به کار اون بنده خدا دارم,,, من واسه50%خودم دل میسوزونم واسه سهم خودم تو رابطه غصه میخورم,یه رابطه همه اش بد نیست کلی لحظات خوش هم داره من واسه اون خاطرات اشک میریزم...به خودم اجازه دادم تا هروقت که لازم بود بهش فکر کنم,براش ارزوی خوشبختی کنم, گریه کنم,یادش کنم ,عکساشو نگاه کنم و...مهم نیست اون چه کار کنه,من تمومش کردم حتی اگه اون بره سراغ یه نفر دیگه هم به من ربطی نداره چون اول  خودم  و بعد اون خواست که دیگه هیچی بینمون نباشه...چه بسا خیلی زود دلبسته ی کسه دیگه ای بشه و خیلی زود منو فراموش کنه و دیگه هم سراغی ازم نگیره ...حتی الان مطمئنم روال عادی و نورمال زندگیشو داره و هرگز از من یادی نمیکنه و سرش گرمه...رابطه ی ما یه عشق و عاشقی الکی و ابکی نبود ما با اطلاع خانواده ها خواستیم باهم اشنا بشیم که بنا به شرایطی دیدم مسیرامون یکیه ولی مقصدهامون جدااز همه این به معنی نیست که اون طرف ادم عوضی بود اتفاقا  برای من خیلی هم دوست داشتنی بود وگرنه من واسه رفتن از این رابطه  اینقدر غصه نمیخوردم صرفا اینارو گفتم چون چندین پیغام و کامنت خصوصی بود که گویا متوجه جریان نشده بودن ... میدونین دخترا تویه رابطه که  واسه اشناییه هیچ وقت هیچ وقت احساس وسط نذارین هرگز اجازه ندیدن قلبتون اعتماد100درصد داشته باشه همیشه یه چمدون دم دست واسه رفتن داشته باشین وقتی ازدواج کردین همه ی احساس و اعتماد و دوست داشتنتونو خرج همسرتون کنین اونوقته که باید اون چمدون دور بندازین و هرگز فکر رفتن نداشته باشین دختر و پسر نداره احساسات نابتونو واسه کسی خرج کنین که اومده بمونه...اینطوری حداقل ضربه هارو میخورین دختری که از غرورش بگذره دیگه نمیتونه سرپا بشه هرگز غرورتونو له نکنین هیچ ادمی ارزششو نداره... فقط به خودتون یاد بدین که هرکسی وارد زندگی ادم میشه نمیاد که برای همیشه بمونه...گاهی باید دل کند گاهی باید رفت گاهی باید از خاطرات گذشته بایه یادش بخیر گذشت....

پ.نوشت:دارم به درجه ای از عرفان میرسم که وقتی حرف عشق و عاشقی میشه فورا محلو ترک میکنم دست خودم نیست دیگه حوصله این اراجیفو ندارم 

پ.نوشت2:دیروز دوستم بهم میگه تو از اون دخترایی که نسلشون درحال انقراضه با تعجب بهش میگم یعنی چی؟میگه من سه روز بعد از اینکه بافلانی کات کردم به اون یکی خواستگارم جواب مثبت دادم...میگم بس که احمقی از لج اون زندگیتو به گند کشیدی همین دختر در شرف طلاق و جدایی از کسیه که فقط به خاطر لج و لجبازی با مخاطب خاصش, باهاش ازدواج کرد بهم میگه خربزه خوردم پای لرزشم نشستم...ولی تو خیلی خوب با قضیه کنار اومدی تو دلم خندیدم کدومتون فهمیدین به زور خودمو سرپا نگه داشتم, ادما از غم هاشون شات نمیگیرن واسم عجیبه که تو این وبلاگ همه ی احساساتمو میگم اصولا ادم برونگرایی نیستم مخلص کلام اینکه دخترا عاقل باشین,نذارین احساس منطقتونو خاموش کنه 

دلم یه کلبه ی چوبی میخواد

این چند روزه خیلی درگیر بودم کلی اتفاقات جدید افتاد 

کلاسای فشرده ای که واسه دکتر مهندسین گرامی گذاشته بودم تموم شد جلسه اخر یه کیک گنده سفارش داده بودن و یه گردنی ریز خرید بودن به خاطر قدردانی و این حرفا این کارشون خیلی برام ارزش داشت من یه دانشجوی سال اولی مترجمی بودم بدون هیچ تجربه ای  هم به من فرصت دادن که خودمو اثبات کنم هم خودشون کلی تلاش کردن که به یه وضعیت قابل قبولی  برسن و به من انگیزه بدن دراخرهم که یه روز عالی و کلی خاطره ی خوب ساختن رفتارشون این قدر محترمانه بود که خداروشکر کردم تونستم تو چنین موقعیتی توانایی تدریس خودمو اثبات کنم 

کاری که هتل انجام میدادم هم تموم شد یعنی قبل از عید تموم شد قرار بود فقط6ماه اونجا باشم کلی خاطره و اتفاقای جالب اونجا افتاد ولی واقعا وقت نداشتم بنویسم اینقدر که درگیر  جنبه ی عاطفی زندگیم شدم که به کل فراموش کردم کلی ماجراهای جدید و جالب هست که اینجا بنویسم 

یه پیشنهاد شغلی جدید بهم شده که متاسطفانه قبولش نکردم امسال از هر نظر به خودم فشار اوردم...  درس و دانشگاه و کار و مشغولیت های فکری و کلی مشکل دیگه دلم میخواد از الان به بعد تمرکزمو بذارم روی درسم که به امید خدا6ترمه لیسانسو تموم کنم 

بعد از اون برخورد افتضاحم با ارشام که مطمئن بودم دیگه برنمیگرده دوباره برگشت ایندفعه گفتم با کسی هستم و تموم!!!حتی بهش گفتم اون کسی که باهاشمم میدونه باهات حرف زدم خب واقعیتش اینه که من باکسی نیستم  ولی تازگیا حوصله سروکله زدن و توضیح اینکه چرا بهشون فرصت نمیدمو ندارم همون اول میگم تنهاا نیستم و تموممم!! حالا دیگه بدون شک میگم ارشام هرگزو هرگز برنمیگرده,,خیلی احمقانه ست به کسی اینطوری بگی ولی حداقل میدونی که کلا ناامیدش کردی و همه چی تموم شد ... ارشامم حسش کنجکاوی محض بود ازاونجایی که ادم بسیار موفقیه و بین دخترا طرفدارای زیادی داره واسش جالب بود که من گفتم نه ولی من همچنان رو موضع خودم هستم تنهایی بهترین موقعیت ممکنه ...


همینطوری

وقتی میدونی هیچ وقت برنمیگرده و تنها کاری که ازت برمیاد چک کردن پروفایلشه...