یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

امتحان توهین به شعور دانشجوا!!!

برنامه ریزی  کرده بودیم کتاب 850صفحه ای گرامر و دستور و نگارش سه روزه بخونم و جمعش کنم که به لطف خواهری جانم کلا برنامم کن فیکون شد, دوباره برنامه ریختم فشرده تر تو دوروز بخونم از صبح تا شب که اونم  دوباره به لطف خواهری جان کنسل شد حالا شب امتحان و 850صفحه درس مزخرف که هیچی بلد نیستم من تو اسپیکینگ کامل گرامرو رعایت میکنم ولی نمیدونم چرا از تئوریش حالم بهم میخوره برنامه گذاشتم از6عصر تا 6صبح بخونم تاهرجایی شدو 7برم واسه امتحان 

خدایا خودت رحم کن...


یکی از دوستان الان اطلاع داد یه کتاب دیگه هم استاد جان جلسه اخر معرفی کرده و من چون غایب بودم الان فهمیدم  رسما بیچاره شدم:|


انتقام ازما!!؟؟؟

امروز یه بحث گسترده با بچه ها داشتیم 

تو دانشگاه ما باب شده که دخترای گروه مترجمی خیلی سوسول و خفن و در یک کلمه شاخن امروز بحث ما سرهمین بود اصلا شاخ بودن یعنی چی؟

دخترای ورودی و هم رشته ای ما هیچ کدوم از این دخترای عملی و چشم رنگی و موبلوندی که تو ذهنتون اومد نیستن برعکس همه یه تیپ ساده ولی درنهایت شیکی و کلاس دارن,اکثرا لباس های ساده ولی ست,موهای ساده,ارایش های خیلی ملایم درحد کرم ضدافتاب و یه برق لب و رفتاری به مراتب ساده تر دارن 

ماها بین خودمون میپلکیم یعنی یه چیزی که تو دانشکده ی ما باب شده اینه که پسرای رشته های دیگه میان سراغ دخترای رشته ی ما و دخترای رشته ی ماهم بیشتر تمایل دارن با پسرای هم رشته ای خودشون باشن چون کلا فاز فرق داره,تو رشته ی زبان خصوصا مترجمی خصوصا دانشگاه ما که جز سخت گیرترین ها و نامبر وان مثلا (این مثلا توضیح میدم به موقعش)یه جو خاصی وجود داره تو کلاسای اسپیکینگ ماها مجبوریم که دائم خودمونو به بقیه بشناسونیم یعنی مثلا موضوع تیپ های شخصیتیه و من نوعی با دوتا هم گروه پسر باید درمورد تیپ شخصیتی خودم البته به زبان انگلیسی حرف بزنم یا مثلا عقاید مذهبی یا اجتماعی,,خب این تو هیچ رشته ای نیست اینکه شما ساعت ها راجع به خودت و بقیه حرف بزنی و بزنیو خیلی نزدیک هم کلاساتو بشناسی ...اکثرا یا مدتی خارج از کشور بودن یا تردد دارن یا از نظر مالی تو مضیقه نیستن اکثرا دخترای ما با بنز و بی ام و میان و میرن و خلاصه فاز بدجوری فرق داره وهمین باعث شده تو چشم باشیم...درنهایت همه ی این حرفا و جو به وجود اومده حراست وارد عمل شد و همه ی کسایی که رو کارتشون مترجمی مندرج بودو به باد سختگیری های وحشتناک گرفت دراین حد که تو راهرو خانم محترم دوست بنده رو مجبور کرد با دستمال  مرطوب روی چشماش بکشه تا ثابت کنه چشماش مشکی هست و لوازم ارایشی استفاده نکرده این در حالیه که دوستان گروه های دیگه با مژه مصنوعی و سایه مشکی تشریف  میارن در همین حین پسرای  ما وارد عمل شدن و با ترم بالایی ها یه بحث مفصلی با اون خانم داشتن که به چه حقی اینطوری دختر مردمو تحقیر میکنی خلاصه قضیه بیخ پیدا کرد و تو کل دانشکده ها پیچید که بچه های گروه فلان چه قدر باهم خوبن و پسراشون ازشون کلی دفاع کردن و کار به جایی رسید که کلاسای عمومی  رشته ی ما تفکیک جنسیت شدولی این اخر داستان نبود بانوان محترم حراست اول و اخر راهرو وایمیستادن و حتی به نحوه راه رفتن دخترامون گیر میدادن بماند که چه جک ها و شوخی هایی ساخته شد و بعدها تو کل دانشکده پخش شدو شرط بندی ها واسه مخ زنی دخترای رشته ما میشد که بعدها به گوشمون میرسید ...وبالاخره امروز مشخص شد این سختگیری ها از کجا اب میخورد یه دختر تو ورودی های جدید بود که ریئس حراست گویا عاشق این بنده خدا شده وازاونجایی که اون دختر جواب رد داده و بعدها اون اقای ریئس فهمیده دوستای دختره رای اشو زدن و ترغیبش کردن جواب منفی بده ایشون کینه به دل گرفته و یکسال خون همه ی مارو تو شیشه کرد و به معنای واقعی کلمه خون به جیگر شدیم ...

جالبه ریئس حراست ازاین یقه دیپلمات ها,ریش بلند تسبیح به دست عاشق شاخ ترین دختر دانشکده شده که نصف ترمو نیویورک سر میکرد و عکس های پارتی های لاس وگاس و لس انجلس اپلود میکرد ...و نهایت همه ی اینا شد اینکه انتقام ازماهایی گرفته شد که هیچ کاره بودیم ...

خلاصه اینکه شاخ بودن به نظر من یعنی ادم بودن,ادم باش شاخ میشی ادم بودن به تنهایی این روزها خاص هست...


پ.نوشت:باگوشی نوشتم و میدونم خیلی پراکندست ببخشید دیگه:))

چه قدر سخته...

تلگرامشو پاک کرده,شمارشم عوض کرده,تو اینستا هم قبلا سریه مسئله ی مسخره و مسخره بازی همدیگرو انفالو کرده بودیم کاملا کات شد دیگه انگاری نه اثری از من تو زندگی اون هست نه اون حتی اخرین پی ام هامم خونده نشد و  دیگه هرگزززز خونده نمیشه ....خودم خواستم ولی الان خیلی حالم بده خیییلی خیییلی خییییلی 

حس الانم وحشتناکه اینکه بتونم این اوضاع رو تحمل کنم از توانم خارجه واقعا واقعا واقعا بریدم ,گاه و بیگاه چشمام پراشک میشه گلوم میسوزه و اشکه که روون میشه 

فراموشم کرد به همین سادگی,هیچ راه ارتباطی هم نذاشت نه اس نه پی ام ها هیچکدوم خونده نشد....خستش کردم,غرورشو جریحه دار کردم خداااااایا دارم نابود میشم 

من که میدونستم اخرش باید جدا بشم ازش چرا طولش دادم؟چرا وابسته شدم؟


قبلا واسه دوستام کلی سخنرانی میکردم که وای ارزششو نداره واسشون اشک بریزین ارزش نداره اینقدر معرفت به خرج بدین ولی حالا....فراموشش نمیکنم هرگز, ولی میدونم فراموشم میکنه و هرگززززززز برنمیگرده دیگه نه میبینمش نه ازش خبری میتونم بگیرم نه خودش جواب میده ونه حتی اخرین حرفامو میخونه....ایشالا هیچ کدومتون هیچ وقت تو زندگیتون این حس رو تجربه نکنین از صمیم قلب واسه تک تک اتون میخوام ارامش و خوشبختی رو تجربه کنین 

بچه ها دعام کنین ,,,,,این روزا خیلی به دعاهاتون نیاز دارم 

من طوفان های بدتراز این هم تو زندگیم از سر گذروندم ولی این یکی واقعا سخته.... خدااااایا خودت کمکم کن ...