یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

پایان یک فصل از زندگی من

با اخرین رمقی که برام مونده بود اخرین بسته هم جمع کردم و نشستم وسط خونم 

خونه ای که دیگه خالی خالی شده بود با چند تا بسته وسط پذیرایی خونه

اهنگ دلخواهم پلی کرده بودم سیگار مارلبرلو ایس برداشتم و نشستم وسط خونه خاطرات مثل فیلم از جلو چشمام میگذشت اشک هام روون بود دلم تنگ بود استرس داشتم خوب نبودم‌.

شهروز زنگ میزد و ریجکت میکردم رهگذر تو واتس اپ پیام داده بود کمک میخوام یا نه شروین تو اینستا یه ویدئو جالب فرستاده بود ترانه پیام داده بود و شماره ارایشگرم میخواست و من نه حوصله جواب دادن داشتم نه حرف زدن ...

خداحافظی از خونه ای که شاهد بهترین و بدترین خاطرات من بود مثل دل کندن از یه تیکه وجودم بود....

خونه تحویل دادم و با یه چمدون راهی مقصد جدید شدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله چهارشنبه 30 مرداد 1398 ساعت 09:31

پس رفتنت پیش آقا شهروز چی شد؟ جریان کار جدید چیه؟

مدتی با شهروز لانگ دیستنس ادامه میدیم کار جدید وسوسه انگیز بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.