یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

دارم به رفتن فکر میکنم

گاهی باید گذاشت و گذشت....

روزا میگذره و تنها چیزی که عوض نشده حس من به اونه 

شنیدم با یکی دیگست واسش ارزوی خوشبختی کردم و پروندشو بستم  یعنی دیگه داستان ما واقعا تموم شد فردا شب یلداست فکر میکردم فردا واسمون شب خاصی میشه ولی میدونم هرگز این اتفاق نمیوفته 

ش بعداز مدتها به حرف اومد و گفت میتونه کارای مهاجرتو درست کنه 

نمیدونم برم یا بمونم 

اینجا هیچی نیست که منو نگه داره اونجا هم از اینجا بدتر 

دو راهی بدیه...

عشق اول و این حرفا

یادمه چندسال پیش برای اولین بار تو زندگیم عاشق شدم 

از اون عشق خفنا که حاضر شدم برای عشقم هرکاری کنم میتونم بگم تنها کسی که تو زندگیم خیلی پررنگ بود اون بود 

در بدترین شرایط ممکن تموم شد...

بعداز اون  به خودم قول دادم  تو هرچیزی بهترین باشم ولی هرگز نذارم دست کسی بهم برسه

از ظاهرم شروع شد باشگاه و رژیم های انچنانی دکتر پوست و وقت های منظم ماساژ و ارایشگاه..تاجایی که دوستای قدیمیم دیگه منو نمیشناختن

بعدشم شدم دختری که اصلا نمیتونستم به کسی به چشم یه عشق نگاه کنم و نه میتونستم هیچ کسو تو زندگیم قبول کنم ادمای زیادی میرفتن و میومدن مثله همه ی دخترا ولی جواب من به همشون یه کلمه بود نه!

بعد از مدتها برگشت همون ادم برگشت همونی که کل وبلاگ من راجع بهشه همون عشق اول همون ادمی که تو کل زندگی من فقط خودش و خودش بود....ولی بازم نشد اینبار ضربش قوی تر بود اینبار حالم بدتر شد اینبار خیلی خیلی سخت تر بود دیگه دورش یه خط قرمز کشیدم و واسه همیشه فراموشش کردم ...

گاهی که یادم میاد باخودم میگم چرا باید وارد زندگی من میشد؟؟چرا؟؟



در ۹۰درصد مواقع اون حسی که دفعه ی اول از طرف میگیری درسته!

سر دو روز نشده رفته با یکی دیگه 

هی بهم گفتن این یک عدد لا...شی بیشتر نیست ولی خودمو گول زدم و گفتم نه شماها اشتباه میکنین

ارزوی خوشبختی و شادکامی واسه این دوست لا..شیمون دارم:)

میگماا خیلی خرم که هنوز دوستش دارم؟

و خیلی این خریت بیشتر نمود پیدا میکنه وقتی میفهمم و میدونم که دیگه عمرا برگرده...

چه کنیم دیگه سرنوشت ماهم این گونه رقم خورد...

وحشتناک شده دیگه

یعنی میشه این روزای نکبتی تموم بشه؟

شاید اینبار شاید فردا...

عاشق کسی بشی که عاشق یکی دیگه ست ولی تورو دوست داره خیلی پیچیده ست نه؟

خیلی وقته تموم شده ولی چرا فراموش نمیشه؟

میدونم هیچ وقت و هرگز دوباره ای برای ما وجود نداره ولی نمیدونم چرا نمیفهمم که باید دیگه فراموش بشه...