بلند شدم بعد از کلی سختی و تغییری که تو زندگیم پیش اومد بلند شدم
برگشتم سرکارم برگشتم به دانشگاه و روزای خوشی که وجود داشت
ماشینمو عوض کردم بابا ماشینو یه یک عدد مزدا۳ ارتقا داد از یه طرفم دوباره وسایلمو برداشتم و جمع کردم و رفتم تو خونه مجردی خودم
این مدت پیش مامان اینا بودم ولی وقتی ادم یه مدت تنهایی زندگی میکنه انگاری عادت میکنه چون واقعا تو خونه خودمون حس مهمون بودن بهم دست داده بود...
خلاصه اینکه بعداز همه ی این سختی ها بلند شدم و زندگیمو به دست گرفتم اون قضایای احساسی و عشق و عاشقی هم واسه ی همیشه تموم شد...