پیدا کردن خونه تو یه شهر کوچیک به شدت سخت تر از تهرانه.
بالاخره بعد از کلی گشتن خونه ی دلخواهم پیدا کردم یکی دوهفته ای تجهیزش و گرفتن لوازم خونه طول کشید تا بالاخره اوضاع روبه راه شد.
به شدت اینجا کوچیکه و برای منی که تو تهران و بسیار ازادانه زندگی کردم چالش جذابیه وفق دادن خودم با عقاید سنتی اینجا،کار،مدیریت زندگی شخصیم و...
تمرکزم گذاشتم رو زبان و هرشب و هر روز درگیر خوندن زبان برای ازمون تافلم در عین حال برای ارشد دوم ثبت نام کردم و حدودا ۲ ماه دیگه میرم سرکار تو این مدت رو شبکه و اکسل و برنامه نویسی هم کار میکنم.با شهروز دیگه صحبت نکردم هرچند که کیوان دو سه باری تماس گرفت و سعی کرد حالم بپرسه تماس هاش به جای اینکه حالم بهتر کنه بدتر کرد تصمیم گرفتم رک بهش بگم حالا که رابطه ی ما تموم شده دلیلی برای هیچ گونه تماسی نیست دیگه و خب پذیرفت و رفت پی زندگی خودش
من ادم تشنه ی موفقیتی هستم تمام تلاشم تو زندگی برای بالاتر رفتنه و خب همین افت روابط عاطفی منه بیش از حد مستقلم و این پسرهای دور من میترسونه این اخرا شهروز میگفت جلوی تو گاهی احساس کمبود میکنم و همین جمله کافی بود تا مطمئن بشم این مرد همراه روزهای سخت من نخواهد بود
خلاصه که زندگیم زیرو رو کردم و امیدوارم همه چی خوب پیش بره
مدتها میگذره که با شهروز رابطم تموم کردم
خیلی منطقی و دوستانه در عرض ده دقیقه به رابطمون پایان دادیم
من کار و شغل و زندگی شخصیم فدای زندگی احساسیم کردم تصمیم گرفتم برم سمت شغل و دانشگاهی که نسبت به تهران تو شهر کوچیکیه و تصمیم گرفتم تو این مدت مدارکم جمع کنم تا برای دکتری اقدام کنم و برم
احساس میکنم به شدت بزرگ و منطقی شدم تصمیماتم به دور از احساس و با الویت قراردادن خودم میگیرم و بسیار خوشحالم.