-
این اخرا...
پنجشنبه 28 شهریور 1398 14:31
پیدا کردن خونه تو یه شهر کوچیک به شدت سخت تر از تهرانه. بالاخره بعد از کلی گشتن خونه ی دلخواهم پیدا کردم یکی دوهفته ای تجهیزش و گرفتن لوازم خونه طول کشید تا بالاخره اوضاع روبه راه شد. به شدت اینجا کوچیکه و برای منی که تو تهران و بسیار ازادانه زندگی کردم چالش جذابیه وفق دادن خودم با عقاید سنتی اینجا،کار،مدیریت زندگی...
-
اپدیت
یکشنبه 24 شهریور 1398 16:03
مدتها میگذره که با شهروز رابطم تموم کردم خیلی منطقی و دوستانه در عرض ده دقیقه به رابطمون پایان دادیم من کار و شغل و زندگی شخصیم فدای زندگی احساسیم کردم تصمیم گرفتم برم سمت شغل و دانشگاهی که نسبت به تهران تو شهر کوچیکیه و تصمیم گرفتم تو این مدت مدارکم جمع کنم تا برای دکتری اقدام کنم و برم احساس میکنم به شدت بزرگ و...
-
پایان یک فصل از زندگی من
سهشنبه 29 مرداد 1398 11:04
با اخرین رمقی که برام مونده بود اخرین بسته هم جمع کردم و نشستم وسط خونم خونه ای که دیگه خالی خالی شده بود با چند تا بسته وسط پذیرایی خونه اهنگ دلخواهم پلی کرده بودم سیگار مارلبرلو ایس برداشتم و نشستم وسط خونه خاطرات مثل فیلم از جلو چشمام میگذشت اشک هام روون بود دلم تنگ بود استرس داشتم خوب نبودم. شهروز زنگ میزد و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مرداد 1398 00:04
کار جدید شروع کردم و به حاطر این کار مجبور شدم از تهران مهاجرت کنم به شهر خیلی کوچیکی ولی خب تصمیم خودم بود و به شدت سخت بود به خاطر کارم و این تجربه ترجیح دادم ارتباطم با شهروز لانگ دیستنس کنم تصمیمات خیلی سختی گرفتم مدیر و سرپرست ارشد یه کارخونه تازه تاسیس شدم یه خونه اجاره کردم کم کم تجهیزش کردم ماشینم عوض کردم و...
-
تو خواب هایم بیداری
جمعه 4 مرداد 1398 00:57
کلی اتفاقای جورواجور افتاده دیشب خواب کیوان میدیدم خیلی اتفاقی رفتم سراغ پروفایل اینستاش با اینکه پیجش غیرقابل دسترسیه ولی دیدم که عکسی گذاشته که خیلی دوست داشتم همون شعر قدیمی هم دوباره گذاشته بود بیو پیجش دلم گرفت خیلی زیاد. بعد از مدت ها یادش افتادم احساس بدی دارم حتی یاداوریشم خیانت به شهروز و محبتش میدونم فکر و...
-
دو یو نو؟
پنجشنبه 13 تیر 1398 23:19
کی میدونه چی میشه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیر 1398 17:33
ای لاو یو من❤
-
مای فانی من
چهارشنبه 5 تیر 1398 02:34
من دورت میگردم نخوای برمنمیگردم امروز کلا زده بود فاز مسخره بازی اینقدر خندیدیم که دچار دل درد شدید شدم و کارم به بیمارستان کشید از شدت خنده ی زیاد!! تو بیمارستان شک کرده بودن دراگ مصرف کردیم که اینقدر میخندیم و خوشیم انواع و اقسام ازمایش هارو گرفتن که باعث شدن بیشتر بخندیم اومدیم بیرون بهم میگه قشنگ نخورده مستیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیر 1398 03:09
چه قدر زندگی میتونه عجیب باشه چه قدر ما ادما از همه چی بی خبریم و چه قدر زمان میتونه سریع بگذره ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیر 1398 01:26
_میگم اگر باهم ازدواج کنیم بعد دیگه عاشق هم نباشیم چی؟ _دوباره عاشقت میشم دوباره عاشقم میشی.
-
پایان شب سیه بالواقع سپید است
شنبه 1 تیر 1398 22:08
فکر میکنم واقعا دارم به معنای حقیقی کلمه طعم ارامش و دوست داشتن و دوست داشته شدن میچشم . درمورد شهروز فقط میتونم اینو بگم که ایده ال منه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خرداد 1398 17:03
امروز بنفشه تنها اومد خونم یه سری تنقلات گرفته بود بشینیم فیلم ببینیم و حرف بزنیم تو حرفاش میگفت انگاری شهروز به شهراد گفته بیشتر ایران میمونه و اگر همه چی همینطوری که تاالان پیش رفته پیش بره یا با من برمیگرده سوییس یا ایران میمونه من که شوک شدم انتظار ندارم با عجله و هول هولکی تصمیمی بگیریم از طرفی میدونم شهروز زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خرداد 1398 12:01
قبل از شروع ارتباطم با شهروز به خودم قول دادم اعتدال رعایت کنم دیت هامون حدالامکان کوتاه باشه و اینجوری نباشه که هر ثانیه و هر دقیقه کنارهم باشیم ولی تا الان یه جوری بوده که اینقدر کنارهم بودنمون فان و جالبه که لذت میبریم و خوشحالیم و جفتی میخوایم بیشتر کنار هم باشیم. شهروز یه رفیق خیلی خیلی خوبه و قبل از اینکه بخوام...
-
کی بهتر از ما؟
یکشنبه 26 خرداد 1398 15:15
کی بهتر از ما؟ دیشب رفتیم عروسی رهگذر ارایشگاهیی که رفتم کارش به شدت ساده و شیکه که خیلی دوس داشتم لباس هم بنفشه برام اورده بود یه لباس شیک مجلسی . در کنار شهروز واقعا حس خوبی داشتم و خب تقریبا هرکسی که مارو دید تاکید کرد که چه قدر بهم میایم. خوبی شهروز اینه که به هیچ وجه حس بدی راجع به خودم و عقایدم بهم نمیده دیشب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خرداد 1398 18:42
شهروز ورژن مذکر و اپدیت شده ی خودمه:) تفاوت های زیادی باهم داریم تو نوع نگاهمون به دنیا و زندگی خیلی باهم فرق داریم ولی در عین این تضاد ها و کشمکش هایی که باهاشون مواجه میشیم یه کششی این وسط هست که جفتمون خلع سلاح کرده. امروز که با شهروز حرف میزدم وقتی به خودم اومدم که از اموزشگاه باهام تماس گرفتن و پرسیدن چرا نمیام و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 خرداد 1398 01:18
شهراد همسر بنفشه و شوهر خواهر بنده کاراش زودتر درست شد اومدن ایران. نمیدونم از کجا شروع کنم و از چی تعریف کنم ولی خلاصه از این مدت میگم شهراد تنها نیومد برادرش شهروز هم باخودش اورده بود تو این مدت خیلی باهم اینور اونور رفتیم و وقت گذروندیم مخصوصا من که مسئولیت تهران گردی به عهده گرفته بودم و بچه هارو همه جا بردم با من...
-
خیلی گذشته.....
دوشنبه 13 خرداد 1398 02:49
امروز که داشتم به با بنفشه حرف میزدم یهو متوجه شدم ماه هاست کیوان رفته و ما کوچکترین ارتباطی هم باهم نداشتیم و نداریم یهو از این همه مدتی که گذشته شوکه شدم وسط حرفم یهو ساکت شدم و به این فکر کردم که تو همین چندماه چه قدر همه چی عوض شد و چه قدر یهو کلی تغییر به وجود اومد باورم نمیشه این همه مدته کیوان نیست و هیچییی ازش...
-
شایدم خیلی جدید
سهشنبه 7 خرداد 1398 21:28
روز فوق العاده ای بود. با بنفشه و بنیامین و همسر بنفشه (شهراد) و برادرش شهروز رفتیم ویلای لواسون بابا اینجارو ۶ سال پیش خرید منم هیچ وقت نرفتم سر بزنم همیشه بهانه تمرین و کنسرت و کار داشتم تا اینکه امروز به پیشنهاد بنیامین قرار شد ۵نفری بریم اونجا. با دیدن اتاقی که بابا برام درست کرده بود اشکم درومد هم برای بنیامین هم...
-
شاید من عوض شدم شایدم اونا
سهشنبه 7 خرداد 1398 21:16
به غایت خوشتیپ و دوست داشتنی هیکل کاملا ورزشکاری و پوست برنزه موهای بلند و بلوند و خوش فرم با ارایش کم و لباس های کالکشن جدید گوچی بیشتر شبیه مدل های تو مجله ی ووگ شده بود حیرون و سرگردون تو فرودگاه دنبال یکی میگشت ...براش دست تکون دادم با همون غرور همیشگیش ولی اینبار با قدم های تندتر اومد سمتم و پرید بغلم هیچی نگفتم...
-
حکمت داشت نه؟
دوشنبه 6 خرداد 1398 12:32
من و خواهرم هیچ وقت رابطه خوبی باهم نداشتیم بنفشه ۱۰ سال پیش ازدواج کرد و رفت سوییس و شاید بدون اغراق بگم تو این مدت فقط ۱۰ بار اونم در حد ده دقیقه باهم حرف زدیم اونم تبریک سال جدید بوده فقط رابطه ی سرد و دوری باهم داشتیم . این چند وقته سر مسائلی که تو خانواده پیش اومده زیاد باهم حرف زدیم و شاید بیشتر از تمام این مدت...
-
شوخی میکنی دیگه نه؟!
دوشنبه 6 خرداد 1398 12:23
بیچ بزرگوار اومد خونه ی من میخواست به قول خودش کل داستان تعریف کنه تا من خودم قضاوت کنم شنیدن کل داستان هم نظر من عوض نکرد پرو پرو میگه بنیامین زیرفشار مالی کم میاره منم نگران این موضوعم وگرنه اصراری هم ندارم!!!! منم خیالش راحت کردم که نه من و نه بنفشه و نه مامان و بابا هیچ کمکی بهشون نمیکنن وقتی دید حرف جواب نمیده...
-
بیچ بزرگوار
دوشنبه 6 خرداد 1398 01:55
برادرم جدا شد و من در تمام مراحل جدایی و مشکلاتش با همسرش خیلی اتفاقی متوجه رابطش با یه دختر دیگه شدم وقتی میبینمشون به غایت عصبی و ناراحت میشم امروز دختره پرو پرو پا شد اومد خونه مادر من ، به قدر عصبانی شدم هرچی از دهنم درومد بهش گفتم و از خونه انداختمش بیرون دختره ی کثیف وقتی برادرم متاهل بود اینقدر مغزش خورد که وا...
-
امید به زندگی
یکشنبه 5 خرداد 1398 20:28
یه جورایی بی حسم واقعا به هیچی هیچ امیدی ندارم لعنتی
-
آی اَم می
یکشنبه 5 خرداد 1398 16:25
امروز از صبح تو تخت بودم تا همین الان نه حال دارم پاشم نه حال خوابیدن دارم کلا یه گوشه لش کردم و هر وقت یاد کیوان میوفتم سعی میکنم ذهنم منحرف کنم. نه دستم به ساز میره نه هیچ چیز دیگه زنگ زدم به رهگذر گفتم بیاد بریم بیرون منتها با دوست دخترش قرار داشت بیرون بود شروینم با دوست دخترش قرار داشت امشب ترانه هم که پیش دوست...
-
واقعا همینه
یکشنبه 5 خرداد 1398 16:20
سه ماهه که تمام حساب های کاربریم تو اینستا و تلگرام و همه جا بستم فقط واتس اپ دارم اونم با ادمای خیلی کمی اینتراکشن دارم امروز یه اتفاق جالبی افتاد یکی از دوستای کیوان که به شدت قبولش داشت و کلی ازش پیش من تعریف کرده بود برگشته به یکی از اشناهای من گفته از سبک زندگی من متنفره و به نظرش من ادممزخرفی ام چند وقت قبل...
-
چی شد....؟
چهارشنبه 1 خرداد 1398 00:40
حسرت داشتنش تا ابد موند روی دلم.... امروز خیلی جدی رفتم دنبال کارای مهاجرت این مدت درگیر یه تصمیم سخت بودم واقعا انگاری نمیتونم به هیچ کس دیگه تکیه کنم نزدیک به ۱۰ ماهه که گذشته ولی همچنان تو ذهن و قلب منه. خودن باید پاشم یه کاری کنم اینجوری نیمیتونم
-
Darker than dark
شنبه 7 اردیبهشت 1398 23:19
شبایی که اینقدر دلم تنگه به کجا پناه ببرم؟
-
بگذار و بگذر...
شنبه 7 اردیبهشت 1398 01:32
من اینقدر دوستت دارم که خودمم از خودمم تعجب میکنم ولی دیگه ما تموم شدیم....هیچ وقت هیچ چیز مثل گذشته نمیشه...فقط درد و حسرتمون بیشتر میشه ؛نه؟ بگذار و بگذر تا بگذریم...
-
عادت جدید
جمعه 6 اردیبهشت 1398 01:38
تازگی ها کیک بوکسینگ شروع کردم و میتونم بگم عاشقش شدم احساس میکنم به رو فرم اومدن بدنمم بیشتر کمک کرده تقریبا هیکلم همونی شد که همیشه میخواستم امروز تو استخر چندین نفر هی اومدن ازم پرسیدن مربیم و چه کار میکنم شکمم کاملا تیکه تیکه شده ولی خب چون خودم دوست نداشتم سیکس پک باشه فقط رو ابز کار کردم واسه همینم کاملا ۶ تیکه...
-
یه موقع هایی...
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1398 14:48
میگفت خواب دیدم برگشتین بهم کلی فحشت میدادم که چرا برگشتی منم بلند بلند میخندیدم بعضی وقت ها که یادم میاد کیوان نیست یهو ته دلم خالی میشه بعضی وقت ها باورم نمیشه مثلا همیشه این موقع ها ناهار باهم بودیم یهو احساس میکنم باید الان اینجا بود ولی خب.... امروزم یهو اینجوری شد دلم شدیدا هواش کرد...ولی چه میشه کرد اینجور...