یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

شایدم خیلی جدید

روز فوق العاده ای بود.

با بنفشه و بنیامین و همسر بنفشه (شهراد) و برادرش شهروز رفتیم ویلای لواسون

بابا اینجارو ۶ سال پیش خرید منم هیچ وقت نرفتم سر بزنم همیشه بهانه تمرین و کنسرت و کار داشتم تا اینکه  امروز به پیشنهاد بنیامین قرار شد ۵نفری بریم اونجا.

با دیدن اتاقی که بابا برام درست کرده بود اشکم درومد هم برای بنیامین هم بنفشه هم من اتاقای جدا با اِلمان های خودمون درست کرده بود بنفشه میگفت مامان عکس اینجارو براش فرستاده و متعجب بود من چرا ندیدم.

خب بنفشه خبر نداره من مدت هاست با مامان و بابا رفت و امدی ندارم  امروز که ازم پرسید چی شد که من اینجوری از خانواده بریدم سر درد و دلم باز شد و برای اولین بار همه چی تعریف کردم از کینه ی قدیمی که از مامان  و بابا به دل گرفتم و باقی داستان....

خب من به شدت از خانوادم منزجر شده بودم فرقی نمیکرد کی از بنفشه بنیامین بابا مامان و کل فامیل ها از همه بیزار بودم رفت و امدم شدیدا محدود بود تا اینکه تو این مدت سردی این روابط به نهایتش رسید برای بنفشه که تعریف کردم از همه چی از داستانی که با کیوان داشتیم از روزای سیاه از روزای خوب احساس کردم سبک شدم بنفشه هم خیلی عوض شده قابل اعتمادتر و اروم تر شده با تمام وجود بهم گوش میداد و کامنت میداد تنها چیزی که میدونم این روزا اینه که سر یه مسئله ی کودکانه به خودم خیلی بد کردم سالها نعمت داشتن یه خانواده گرم از خودم گرفتم.

راستی شهراد همسر بنفشه خیلی دوست داشتنی و مهربونه اصلا فکر نمیکردم ازش اینقدر خوشم بیاد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.