یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

اخرش سوپرایز شدیم...

انروز دلم میخواست یه کار عجیب و غریب که هیچ سنخیتی با فک و فامیل های گرام نداره رو انجام بدم,خب قبلا گفتم که ما یه خانواده ی نسبتا مدرن هستیم و ازادی هایی که ما داریم از هرلحاظ عالیه, بین فامیلا ما خانوادگی خیلی بسته تر و به عبارتی سنتی تر هستیم ولی فک و فامیل گرام بدجوری تریپ اروپایی برداشتن و.... 

امروز خونه دایی جان,وقتی یه عده ژیگول جمع شده بودن من باچادر رفتم میتونم بگم همه تو شوک بودن ,کلا به نظر من چادر یه قداست خاصی داره منم تاجایی که میشد سعی کردم این قداست حفظ بشه از رفتار بگیر تا ارایش و همه چی  و در اخر پسردایی جان که دوست دختر جانش با یه دکل.ته یه وجبی کنارش بود برگشته میگه:

چه قدر با چادر خوشگل ترشدی... 


این منم؟؟؟

هیچ وقت فکر نمیکردم تااین حد فراموش کردن یه نفر سخت باشه  حتی هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر احساسی باشم راستش تنها جایی که من میتونم احساساتمو بروز بدم همین وبلاگه,امروز دوتااز دوستام میگفتن تو چه قدر محکم و قوی با این قضیه کنار اومدی هیچ کس خبر نداره که واقعا چه غوغایی تو وجودم راه افتاده هیچ کس نمیدونه وقتی میبینم انلاینه قلبم تندتر میزنه خیلی از وقایعو من اینجا نگفتم خیلی از حرفا و لحظات اینجا  ثبت نشده چون من از اون ادمام که با نوشتن اروم میشم هروقت هم از دستش دلخور بودم اینجا نوشتم وگرنه اوضاع اونقدرهاهم بد نبود ولی هیچ وقت هیچ وقت باورش نکردم  چون میدونستم که عشق اولش نیستم چون میدونستم هنوز اونو فراموش نکرده چون میدونستم اون دوره ی ناراحتی و افسردگی که حتی حالاهم تو وجودشه به خاطر اون بوده چون عشق اتشینی که یه بار قلبشو لرزونده بود کسه دیگه ای بود و هرچی که گفت من باور نکردم چون فقط گفت عمل نکرد!!! درنهایت به این رسیدم که باید رهاکنم و برم....

ولی هنوزم لست سین هاشو چک میکنم,هنوزم بهش فکر میکنم,هنوز با دیدن خیابونای هم اسمش دلم میریزه,هنوزم دوستش دارم هنوزم دوستم نداره...  

زندگیمو میکنم خرید میرم از ته دل میخندم باشگاه میرم درس میخونم به خودم میرسم ولی به قول سانی تازگیا یه غمی تو چشمام پررنگ شده ...مطمئنم دیگه حتی منو یادشم نمیاد مطمئنم واسه اون کاملا تموم شدم,مطمئنم عشق و حس قوی ای نداشت و دیگه برنمیگرده ولی من به خودمو احساسم احترام میذارم و به خودم اجازه میدم که ناراحت باشم,که اشک بریزم به خودم اجازه میدم که این احساسو به خاطر بسپارم تا دیگه این لحظه ی تلخو تجربه نکنم...

به خودم اجازه میدم که این دوره بگذره چون اینجا منم و احساسم..احساسی که یه عمر از همه مخفی کردم مبادا ضربه بخورم مبادا احساسم بشه نقطه ی ضعفم ولی واکنشم نسبت به این قضیه برای خودمم عجیب بود و تازگی داشت.

روزمرگی های عیدانه

رفتم چندتا مانتو و کیف و کفش واسه یونی گرفتم یه عاالمه هم لوازم التحریر کیف هندزفری و کیف لوازم ارایش و جامدادی و یه کلاسور گل گلی باچندتا خود کارو یه سری چیزای عجق وجق لوازم ارایشم که بالاخره مارک بالم پیدا کردم و خودمو درانواع و اقسام مدل هاش خفه کردم ...:)

من کلکسیون ماگ دارم باماگی که امروز خریدم دقیقا 67تاماگ دارم ازهر سبک و سلیقه ای هم که بگی توش هست خیییییلی دوسشون دارم 

چهارعدد کتاب جدید و یه بوک مارک و یه اویز خوشگلم واسه کیفم خریدم و اینگونه بود که ترتیب عیدی ها داده شد:) 

ناهارم بادوستم رفتیم رستوران شوهرش خداییش عاااالی بود یعنی نیلوفر توهرچیزی شانس نداشته باشه تو ازدواجش خیلی خوش شانس بود شوهرش به قدری ادمه خوبیه و خوش برخورده که ادم میمونه هیچ وقت هم ندیدم نیلوفر بدشو بگه اصلا خوده نیلوهم چه از نظر ظاهری چه اخلاقی خیلی شاداب و سرحاله  ایشالا که همیشه ی همیشه اینقدر خوب باشن از عشق بینشون حال منم خوب شد,یه جورایی ته قلبم امیدوار شدم که شاید بشه واقعا مرد عاشق هم پیدا کرد ....

عصری هم یه خورده دوردور و بعدشم که رفتیم منیریه من لباس ورزشی  و یه سری خرت و پرتایی که واسه باشگاه لازم داشتمو خریدم خلاصه امروز ماهم اینگونه گذشت 

تمام درسای یونی مونده بهش فکر میکنم میخوام بزنم زیر گریه ایشالا از فردا شب تا صبح باید بشینم پای اماده کردن لکچرهامو خوندن جزوه ها و درسا..خدایا به دادمون برس 

افتاب درومده

امروز رفتم واسه باشگاه ثبت نام کردم فرم این باشگاه طوریه که باید تو نوبت بمونی تا واسه عضویت جاخالی بشه و بری واسه ثبت نام و بعداز6ماه به من زنگ زدن که بیا و منم پاشدم رفتم کارای عضویت تموم شد و قراره بعد از تعطیلات ورزش حرفه ای شروع کنم (بدجوری باید به لاغری بیاندیشم:))

یکی دیگه از کارایی که میخواستم تو سال جدید عملیش کنم یادگرفتن ساز بود,سنتور خیلی دوست دارم رفتم سراغش و یه تحقیقاتی کردم ایشالا از تابستون کلاساشو شروع میکنم 

بعداز عیدهم یه چکاپ کامل باید برم از دندون پزشکی تا دکترپوست و تغذیه و متخصص داخلی... 

واسه تعطیلات هم کلی کتاب درسی و غیردرسی هست که باید بخونم,رانندگی هم که باماشین بابا باید یاد بگیرم ولی خب امتحان ما باماشین دنده ایه و این یه خورده کارو سخت میکنه چون ماشین بابا اتوماته ولی بنده در پیچوندن ماشین بابا و رفتن به گشت وگذار ید طولایی دارم  پس باید به ماشین بابا عادت کنم؛)

ازفاز غم و غصه هم اومدم بیرون و یه جورایی خیلی خوشحالم که اشکان وارد زندگیم شد و خیلی درس ها بهم داد یعنی تجربه هایی که من از خوده اشکان و سروکله زدنش باهاش به دست اوردم  به قدری واسم ارزشمنده که خداراشکر میکنم که اومد به زندگیم این درس هارو دادو رفت از ته قلبمم واسش ارزوی خوشبختی و شادی دارم امیدوارم کسیو که واقعا دوست داره به دست بیاره و کنارش خیلی خیلی شاد و پراز عشق زندگی کنه... اشکان خوب بود منم خوب بودم ولی باهم رابطمون در عین خوب بودن خوب نبود اینقدرکه من از دست رفتاراو کاراش حرص میخوردم و میریختم تو خودم غمباد گرفته بودم چون من حساس بودم و اشکان بی خیال ناراحتی هامم نمیگفتم تحمل میکردم وقتی هم بهش میگفتم تغییر چشمگیری ایجاد نمیشد و همین منو عصبی تر و مصمم تر میکرد تو جدایی..اشکان هنوز کامل از ذهنم نرفته زمان میخواد که کامل فراموش بشه فقط دارم یاد میگیرم چه طور با منطق این دکمه ی احساساتو روحالت استندبای نگه دارم به هرحال ادما عادت میکنن وابسته میشن و جدایی هرگزززززز اسون نیست  فرقی نمیکنه که اشکان  فقط خواستگار من بوده  و رابطه ی ما فقط برای اشنایی بیشتر خانواده ها و خودمون بود ولی به هرحال این وابستگی به وجود اومده بود علی ایهاالحال خوشحالم که تونستیم منطقی و محترمانه حلش کنیم...

تو زندگی همه ی دخترا از این ماجراها هست ولی اگر عاقلانه باهاش برخورد بشه خیلی از شکست ها و مشکلات پیش نمیاد یاد بگیریم با تغییرات زندگیامون کنار بیایم حتی اگه این تغییرات درحد زیرو رو شدن زندگیا باشه چه مثبت چه منفی به هرحال همه ی زندگیا همه ی رابطه ها بالا و پایین داره و ماهاهم ادمیم ادما پیچیده ترین مخلوقات هستی ان پس اماده ی کناراومدن بااین پیچیدگی ها باشین 


شادباشین عزیزان

امد بهار جان ها

عید همگی مبارک