یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

افتاب درومده

امروز رفتم واسه باشگاه ثبت نام کردم فرم این باشگاه طوریه که باید تو نوبت بمونی تا واسه عضویت جاخالی بشه و بری واسه ثبت نام و بعداز6ماه به من زنگ زدن که بیا و منم پاشدم رفتم کارای عضویت تموم شد و قراره بعد از تعطیلات ورزش حرفه ای شروع کنم (بدجوری باید به لاغری بیاندیشم:))

یکی دیگه از کارایی که میخواستم تو سال جدید عملیش کنم یادگرفتن ساز بود,سنتور خیلی دوست دارم رفتم سراغش و یه تحقیقاتی کردم ایشالا از تابستون کلاساشو شروع میکنم 

بعداز عیدهم یه چکاپ کامل باید برم از دندون پزشکی تا دکترپوست و تغذیه و متخصص داخلی... 

واسه تعطیلات هم کلی کتاب درسی و غیردرسی هست که باید بخونم,رانندگی هم که باماشین بابا باید یاد بگیرم ولی خب امتحان ما باماشین دنده ایه و این یه خورده کارو سخت میکنه چون ماشین بابا اتوماته ولی بنده در پیچوندن ماشین بابا و رفتن به گشت وگذار ید طولایی دارم  پس باید به ماشین بابا عادت کنم؛)

ازفاز غم و غصه هم اومدم بیرون و یه جورایی خیلی خوشحالم که اشکان وارد زندگیم شد و خیلی درس ها بهم داد یعنی تجربه هایی که من از خوده اشکان و سروکله زدنش باهاش به دست اوردم  به قدری واسم ارزشمنده که خداراشکر میکنم که اومد به زندگیم این درس هارو دادو رفت از ته قلبمم واسش ارزوی خوشبختی و شادی دارم امیدوارم کسیو که واقعا دوست داره به دست بیاره و کنارش خیلی خیلی شاد و پراز عشق زندگی کنه... اشکان خوب بود منم خوب بودم ولی باهم رابطمون در عین خوب بودن خوب نبود اینقدرکه من از دست رفتاراو کاراش حرص میخوردم و میریختم تو خودم غمباد گرفته بودم چون من حساس بودم و اشکان بی خیال ناراحتی هامم نمیگفتم تحمل میکردم وقتی هم بهش میگفتم تغییر چشمگیری ایجاد نمیشد و همین منو عصبی تر و مصمم تر میکرد تو جدایی..اشکان هنوز کامل از ذهنم نرفته زمان میخواد که کامل فراموش بشه فقط دارم یاد میگیرم چه طور با منطق این دکمه ی احساساتو روحالت استندبای نگه دارم به هرحال ادما عادت میکنن وابسته میشن و جدایی هرگزززززز اسون نیست  فرقی نمیکنه که اشکان  فقط خواستگار من بوده  و رابطه ی ما فقط برای اشنایی بیشتر خانواده ها و خودمون بود ولی به هرحال این وابستگی به وجود اومده بود علی ایهاالحال خوشحالم که تونستیم منطقی و محترمانه حلش کنیم...

تو زندگی همه ی دخترا از این ماجراها هست ولی اگر عاقلانه باهاش برخورد بشه خیلی از شکست ها و مشکلات پیش نمیاد یاد بگیریم با تغییرات زندگیامون کنار بیایم حتی اگه این تغییرات درحد زیرو رو شدن زندگیا باشه چه مثبت چه منفی به هرحال همه ی زندگیا همه ی رابطه ها بالا و پایین داره و ماهاهم ادمیم ادما پیچیده ترین مخلوقات هستی ان پس اماده ی کناراومدن بااین پیچیدگی ها باشین 


شادباشین عزیزان

نظرات 1 + ارسال نظر
دلژین جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 15:02 http://delzhin313.blogsky.com

چقدر خووب...
تو زندگی هممون از این رفت و آمدها هست ، خوبه که درس عبرت بگیریم تجربه کسب کنیم...

اینکه ادم خودش شخصا این مسائلو تجربه کنه باوقتی که یکی واست میگه خیلی تفاوت داره واقعا خیلی خوبه ادم از تجربه های تلخشم درس های شیرین بگیره هرچند عمل کردن بهش سخت تره
راستی عزیزم ممنون بابت ادرس نمیدونستم به چه اسمی لینکت کنم همون دلژین نوشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.