یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

خیلی گذشته.....

امروز که داشتم به با بنفشه حرف میزدم یهو متوجه شدم ماه هاست کیوان رفته و ما کوچکترین ارتباطی هم باهم نداشتیم و نداریم یهو از این همه مدتی که گذشته شوکه شدم وسط حرفم یهو ساکت شدم و به این فکر کردم که تو همین چندماه چه قدر همه چی عوض شد و چه قدر یهو کلی تغییر به وجود اومد باورم نمیشه این همه مدته کیوان نیست و هیچییی ازش نمیدونم  به بنفشه میگفتم یهو بهم معلوم شد که انگاری راست راستی رفته.....باور کردم که دیگه هرگز برنمیگرده.....

هدیه هایی که برام اورده بود امروز جمع کردم گذاشتم جلوی در،کی میدونه تو تک تک اون هدیه ها و یادگاری ها چه قدر خاطره بود ..‌‌..

امروز خبر عروسی رهگذرم بهم رسید با ذوق و شوق اومد و کارت دعوتش داد دوست دختر جدیدش به غایت دختر مهربون و خوبیه امیدوارم حسابی خوشبخت بشن ولی خب قصد ندارم روابطم با رهگذر ادامه بدم درسته هیچ احساسی دیگه وجود نداره و این رابطه کاملا دوستانه ست ولی دلیلی هم برای ادامه ی این ارتباط نیست در حد همون ارتباطات همکاری و دوستانه و خط کشی شده کافیه همه چی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.