-
روزهای درهم
چهارشنبه 24 مرداد 1397 03:30
اینقدر برنامه هامون بهم ریخته و اینقدر زتدگسامون رو هواست که نمیدونم دیگه از چی بنویسم زندگی یه جوری ورق خورد و یه موری کن فیکون شد که الان در حال حاضر اتریشم و حسابی درگیر کارای اینجا به موقعش میام و از همه چی مینویسم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مرداد 1397 12:24
مست و داغون و تو هپروت..... بعد مدت ها که به اینجا سر زدم خاطراتم زنده شد....
-
Finally
شنبه 15 اردیبهشت 1397 00:11
بعد از مدت ها اومدم اینجا اتفاقای زیادی افتاده مهم ترینش قهر چندماهه ی منو کیوان درگیری ها و سخت گیری های شدید دوستان در مقطع ارشد عوض کردن محل کار و اموزشگام اضافه وزن و تعطیلی باشگاه اینقدر درگیرم که دیگه نمیدونم چه کار کنم قضیه منو کیوان هم به زودی تموم میشه ،کارای کیوان برای مهاجرت درست شده و مننمیرم اینم شد...
-
ترس و ترس و فقط ترس
جمعه 11 اسفند 1396 14:51
محیط هایی که من کار کردم ،سبک زندگی که داشتم و دیدم همه و همه باعث شده یه ترس عمیقی نسبت به ازدواج توی وجودم باشه دخترای متاهلی که خیلی راحت با مردای متاهل رابطه دارن مردای متاهلی که چندین دوست دختر و روابط موازی دارن خانم ها و اقایون سن بالایی که مثل نقل و نبات بهم خیانت میکنن و همه ارو نشونه ی های کلاس بودن میدونن...
-
never say never
دوشنبه 30 بهمن 1396 20:39
تموم شد برای همیشه....
-
شب طولانی
جمعه 29 دی 1396 02:58
دیشب ساعت ۳صبح بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره با کلی استرس و تپش قلب از خواب پا شدم و گوشیو جواب دادم که دیدم رهگذره!چشام چهارتا شده بود ، پشت گوشی اصلا نمیفهمیدم چی دارم میگم فقط شنیدم اسم کلانتری و گفت و منم سند به دست رفتم به اون ادرس . گویا تو راه فرودگاه مست پشت فرمون بوده و پلیس گرفته بودش به خاطر بددهنی و بی...
-
دلخوری،سردی،درگیری
پنجشنبه 21 دی 1396 01:16
این روزا اختلاف و شک و مشکل بین من و کیوان خیلی پیش میاد دایم یکی داره کوتاه میاد ولی اینقدر دلخوری ها زیاد شده که دیگه داریم نفس کم میاریم....
-
منو بهتر از خودم بلدی...
سهشنبه 19 دی 1396 05:20
توی پذیرایی خونه مشغول کلنجار رفتن با پروژه ها و لپ تاپ جدیدی بودم که هیچ جوره باهاش ارتباط نمیگرفتم ،صدای کیوان و لوسی که باهم بازی میکردنن هم ساند ترک پروژه های من شده بود با اعصاب خورد و کلافه خیره شده بودم به صفحه ی مانیتور که گوشیم زنگ زد،یه نگاه به گوشی انداختم و دیدم شماره ی غریبه ست بدتر کلافه شدم و گوشی پرت...
-
وقتی وارد میشود...
شنبه 16 دی 1396 03:20
کیوان یک عدد خواهر(؟) داره که ایشون فرانسه زندگی میکنه دیروز افتخار دادن و بعد ۱۲سال اومدن ایران...بماند که اینجا بساطی بود و مامان کیوان خودشو کشت برای مهمونی برگشتش...و خلاصه دیروز همه درگیر مهمونی بودیم البته ناگفته نمونه چون منم برای اولین بار بود تو خانواده کیوان حاضر میشدم تقریبا خودمو کشتم:)))) در یک کلام این...
-
فداکاری بخشی از زندگی ست...
سهشنبه 12 دی 1396 23:49
امشب داشتم ه این فکر میکردم برای بودن با کیوان چه قدر فداکاری کردم از بورسیه اتریش که ازش صرفنظر کردم تا محدود کردن ساعات کاری و دوستام و... نمیدونم چرا ولی امروز کلا تو این فکر بودم که کار درستی کردم یانه امروز با یکی از دوستای دوره ی کارشناسیم که الان المانه حرف میزدم وقتی سراغ دوست پسرش گرفتم و از حال و روزشون...
-
باز هم بازگشت
شنبه 9 دی 1396 02:14
بازم برگشت....بازم اومد سمتم...بازم از خودم روندمش...
-
خرید لب تاپ
پنجشنبه 23 آذر 1396 15:11
یه مدتیع برای کارای دانشگاه دنبال لب تاپ مناسب میگردم ولیجوری وسواس پیدا کردم که هیچ انتخابی نمیتونم داشته باشم تقریبا مطمین بودم میخوام مک بوک بخرم ولی خب پشیمون شدم و رو اوردم به اچ پی و دل ولنوو... خلاصه مونده بودم چی کار کنم و چی بخرم امروز دلمو زدم دریا زنگ زدم به کیوان گفتم برو یه مدل انتخاب کن وردار بیار و...
-
حال همه ی ما خوب است
شنبه 11 آذر 1396 13:40
مدتی نبودم هیچ فرصتی برای سر زدن به وبلاگ و نوشتن پست جدید نداشتم درس های ارشد،درگیری های زندگی شخصی،رژیمی که شروع کردم و همین طور کنسرت و ساز و کار و اموزشگاه هیچ فرصتی برام نذاشته بود. یه تشکر ویژه از دوستانی که حالم رو پرسیدند ممنون که به یادم بودید... خلاصه اینکه خداروشکر اوضاع خوبه و همه چی روال طبیعی خودشو طی...
-
cursed
سهشنبه 25 مهر 1396 08:48
سخت ترین روزای زندگیم بود... لعنت به اعتیاد....میدیدمش و تو دلم خون گریه میکردم....ترکش نکرد ولی من اونو ترک کردم... انتخاب بین من و دراگ اینقدر سخت بود؟
-
چه قدر خودتی؟
پنجشنبه 13 مهر 1396 00:26
روزای بدی گذروندم از نظر کاری روزای خوبی نبود انرژی منفی های زیادی این هفته دریافت کردم فقط یه تصمیم گرفتم و اونم این بود: نقطه ضعف هاتو به نقطه قوت تبدیل کن!
-
صدای سکوت خونین
سهشنبه 11 مهر 1396 03:04
هردو سکوت کردیم هیچی نمیگیم هیچی....
-
ته حس خوب
شنبه 8 مهر 1396 02:39
در توصیف عاشقی همین بس که وقتی از ناراحتی شروع کردم به گریه اشک چشاتو دیدم.... پاداش کدوم ثوابی؟
-
گذشته ی ادما یا ایندشون
یکشنبه 26 شهریور 1396 04:15
وقتی کیوان به من پیشنهاد اشنایی داد تو منجلاب کامل بود از کشیدن سیگار و خوردن الکل تا دختر بازی و....نمونه یه پسر بد! یادمه بعدا راجع به اون موقع ها بهم گفت وقتی بهت پیشنهاد دادم فقط میخواستم به خودم ثابت کنم هر دختری میشه به دست اورد که بالطبع من گفتم نه و شش ماه گذشت... اون موقع من راجع به گذشته ی کیوان چیزی...
-
عود و اتیش سوزی
چهارشنبه 15 شهریور 1396 00:58
یه عود روشن کردم نصف وسایلم سوخت و خاکستر شد:|
-
اولین ها
دوشنبه 13 شهریور 1396 16:32
همیشه عاشق اولین ها بودم همیشه اولین تجربه ها تکرار نشدنی هستن و به شدت پر استرس. امروز برای اولین بار میخوام در کلاس گروهی به کودکان درس بدم کمی تا اندکی مضطربم چون همیشه با بزرگسال ها و نوجوان ها کار کردم ولی خب خواستم خودمو به چالش بکشم. امیدوارم در نهایت همه چی به خوبی و خوشی پیش بره برای اولین بار وارد دانشگاهی...
-
نتایج ارشد
یکشنبه 12 شهریور 1396 02:46
و شد انچه باید میشد.... تلاش ها به ثمر نشست و بهترین دانشگاه ایران قبول شدم . امروز از اون روزایی بود که حسابی حس خوشبختی داشتم. البته استرسم پابرجاست به شدت چاق شدم کلا هروقت تو استرسم پرخوری عصبی دارم یا همون بلومیا باید نزدیک به ۱۲کیلو کم کنم :(
-
شاید...
پنجشنبه 2 شهریور 1396 15:19
دفترچه خاطرات سه سال پیشو اوردم و خاطراتمو خوندم...رسیدم به اون روزی که با کیوان اشنا شدم و دیدمش ...از شدت خنده اشکم درومد عکسشو برای کیوان فرستادم دوتایی فقط میخندیدیم...توصیفاتم از کیوان خوندنی بود:)))))))))))))
-
خدمات زیبایی
سهشنبه 31 مرداد 1396 14:18
وقت دندونپزشکی وقت دکتر پوست دکتر تغذیه و چکاپ کامل ودکتر زنان...موقعش این هفته ست... کلا من براین اینجور کارها هر شیش ماه درمیون وقت میذارم شروع پاییز و شروع بهار.... وقت تمدید باشگاه و ارایشگاهم این هفته ست به علاوه اینکه چهار روز در هفته فول تایم تمرین برای کنسرت بعدی داریم و منم هرروز اموزشگاه کلاس دارم...برنامه ی...
-
بیا بنویسیم...
سهشنبه 31 مرداد 1396 02:33
زندگی با همه ی دیوونه بازیاش قشنگه....
-
مدت ها گذشت...
پنجشنبه 26 مرداد 1396 03:46
اهنگ مورد علاقمو پلی کردم و هی گوشش میدم ماگ قهوم دستم و نگاهم به گل های رو بالکنه...حرفای مشاور هنوزم تو ذهنمه.... :رهگذر برای تو منبع الهام بوده شاید اسمشو پیش خودت گذاشتی عشق ولی در واقع رهگذر کل انگیزه ی تو برای تغییر،ساختن و بلند شدن بوده هرروز بهتر از دیروز میشدی که بهش ثابت کنی با ترک کردن تو چه اشتباهی کرده...
-
sos
سهشنبه 17 مرداد 1396 04:20
وقت مشاور گرفتم حس میکنم باید از نفر سومی که بیرونه گوده کمک بگیرم اینقدر این روزا اشفتم که حس میکنم باید کمک بگیرم...
-
پرده ی اخر
یکشنبه 15 مرداد 1396 02:18
سیاهی شب های بی ستاره تهران بیش از پیش تو ذوق میزد از وقتی تو اون روز کذایی از رهگذر برای همیشه خداحافظی کردم و اومدم خونه تا وقتی پیامشو روی گوشیم دیدم چند روزی میگذره... پیامی حاوی عجیب ترین کلمات و دیوانه کننده ترین عبارات پیامی حاوی ابراز عشق عمیییق و درخواست مجدد برای بودن باهم...پیامی به تاریکی همین شب تاریک و...
-
میشود که بشود
جمعه 13 مرداد 1396 00:54
وارد استدیو شدیم....نه برقی روشن بود نه صدایی میومد که یهو!! سوپرایز شدیم تمام بچه های گروه و دوستامون بودن صدای جیغ و داد و بعدشم بساط بغل و روبوسی...سوپرایز به مناسبت نامزدیمون... همه ی بچه ها تبریک میگفتن میپریدن بالا پایین علی پشت کیبورد اهنگ بادا بادا مبارک میزد و طوری سوپرایز شدیم که تا یک ربع طول کشید من زمان و...
-
درگیری های خاله زنکی
پنجشنبه 12 مرداد 1396 03:52
بله درست خوندین درگیری های خاله زنکی... و البته جگر خون شدن من و کیوان،داستان از اونجایی شروع میشه که بعد از اون شب که من و کیوان عمیقا و از ته دل بهم بله گفتیم هم من به خانوادم و هم کیوان به خانوادش خبر داد قرار خواستگاری گذاشته شد و فردای همون روز خانواده ی کیوان رسما اومدن خواستگاری ولی چون دو تا خانواده ها از اول...
-
۳سال پیش دقیقا همین روز
دوشنبه 9 مرداد 1396 03:30
سکانس اول کلافه و عصبی هدفونمو دراوردم و روبه علی گفتم این کیه دیگه اومده!!؟؟ _کیو میگی؟ _همین پسر پیانیسته رو اعصابمه! _بابا خیلیییی کار درسته کلی منتشو کشیدیم تا افتخار داد اصلا ازش خوشم نمیومد تو همون برخورد اول یه ادم نچسب مسخره به نظرم اومد خیلی ادا اطوار داشت به شدت هم مغرور انگاری دنیا حول محور همین یه نفر...