یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

منو بهتر از خودم بلدی...

توی پذیرایی خونه مشغول کلنجار رفتن با پروژه ها و لپ تاپ جدیدی بودم که هیچ جوره باهاش ارتباط نمیگرفتم ،صدای کیوان و لوسی که باهم بازی میکردنن هم ساند ترک پروژه های من شده بود با اعصاب خورد و کلافه خیره شده بودم به صفحه ی مانیتور که گوشیم زنگ زد،یه نگاه به گوشی انداختم و دیدم شماره ی غریبه ست بدتر کلافه شدم و گوشی پرت کردم یه گوشه به طرز عجیب غریبی بی حصله بودم و صدای پارس کردن لوسی و خندیدن های کیوان هم باعث میشد عصبی تر بشم اینجور موقع ها فقط سکوت محض میتونه ارومم کنه و خب چیزی که تو خونه نبود سکوت بود!

نمیدونم چی شد که یهو داد زدم سر کیوان و با صدای بلند و لحن خیلی بدی باهاش حرف زدم انگاری داشتم تمام دق دلی این مدت و فشارهای کاری سر کیوان درمیاوردم شدیدا خودم از اتفاقی که افتاد ناراحت شدم ولی برخورد کیوان خیلی برام عجیب بود اینکه با ارامش رفت و لوسی گذاشت تو بالکن رفت قهوه درست کرد نور خونه کم کرد هیچی در جواب لحن بلند و صدای بدم بهم نگفت و در عوض اومد نشست رو کاناپه و گفت بیا یه کم استراحت کن ...راستش مقاومتی نکردم و رفتم کنارش سرمو گذاشتم رو پاش وچشامو بستم با دستاش موهامو نوازش میکرد و صورتمو لمس میکرد میتونم بگم انگاری بهم لورازپام تزریق کردن یهو جوری اروم شدم که نفهمیدم کی خوابم برد فقط یادمه وقتی چشامو باز کردم کیوان هم کنارم خوابش برده بود و برای اینکه من بیدار نشم سرشو تکیه داده بود به کاناپه و در همون حالت نشسته خوابیده بود...

بعضی وقتا فکر میکنم زندگی کردن دونفر باهم اصلا اونجوری که شنیده بودم و میگفتن سخت نیست فقط کافیه طرف مقابلتو بلد باشی کیوان منو بلد بود میدونست عصبی که میشم چرت و پرت میگم حرفامو، صدای بلندمو به دل نگرفت به جاش سعی کرد ثابت کنه درکم میکنه و کمکم کنه ... این پست نوشتم تا به خودم یاداوری کنم گاهی لازمه کوتاه بیام و بدونم کیوان ارزشش داره که براش هرکاری کنم...که کیوان همونیه که منو از خودم بیشتر بلده...که منو در هرحالتی دوست داره چاق یا لاغر،زشت یا زیبا،خسته یا پرانرژی...همین رفتار کیوان شاید ساده بود شاید هیچ هزینه ای نداشت ولی باعث شد عشقم بهش ۱۰۰۰برابر بشه 

کیوان ارزش هر از خودگذشتگی داره...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.