یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

فداکاری بخشی از زندگی ست...

امشب داشتم ه این فکر میکردم برای بودن با کیوان چه قدر فداکاری کردم از بورسیه اتریش که ازش صرفنظر کردم تا محدود کردن ساعات کاری و دوستام و...

نمیدونم چرا ولی امروز کلا تو این فکر بودم که کار درستی کردم یانه امروز با یکی از دوستای دوره ی کارشناسیم که الان المانه حرف میزدم وقتی سراغ دوست پسرش گرفتم و از حال و روزشون پرسیدم گفت وقتی رفته المان باهاش کات کرده خیلی تعجب کردم یادمه بهترین رابطه ی ممکن داشتن  بدون تنش با عشق و خیلی روال و خوب،وقتی ازش پرسیدم چرا گفت نمیتونست با من بیاد و منم تصمیم گرفتم پیشرفتمو فدای احساسم نکنمو ازش خداحافظی کردم  اون لحظه تو ذهنم اومد چه قدر از زندگی و فرصت های پیشرفتمو فدای احساسم کردم؟خوشحالم یا پشیمون؟برگردم عقب بازم این کارو میکنم یانه؟

وقتی ازش پرسیدم خوشحالی؟

گفت:یه تیکه از وجودمو برای همیشه گذاشتم ایران و اومدم خیلی عاشقش بودم ولی گاهی برای پیشرفت و بهتر زندگی کردن ادم باید بگذره،در عوض پیشرفتم عشقمو دادم ارزششو داشت؟اگه ازم بپرسی میگم داشت حدا قل اینجا ارامش دارم...

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 00:45

آدم تا توی موقعیتش قرار نگیره نمی دونه چه تصمیمی ممکنه بگیره
شاید الان من بگم کارش درست بود یا غلط
بعدش تو همون موقعیت یه جور دیگه رفتار کنم

فقط دعام اینه
کاش درست و عاقلانه تصمیم بگیریم
همین

کاش میشد با احساس کمتری تصمیم بگیریم...

beny20 چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 00:02 http://beny20.blogsky.com

والا چه بگم ..
منم اگه بودم راهی که شما رفتی رو می رفتم ...

بعضی وقتا ادم شک میکنه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.