-
اتل و متل و لواشک
سهشنبه 29 فروردین 1396 13:04
تو یه برهه از زندگیت یهو بزرگ میشی ... ۵سال پیش عشق زندگیم رفت و تنهام گذاشت بهترین دوستام رفتن و تنهام گذاشتن ..بهم خیانت کردن... من موندم و خوده خودم اون موقع بود که انگاری ساخته شدم انگاری شدم یه الیاژ سخت رفتم سراغ موسیقی،سخت کار کردم خیلی خیلی سخت و تونستم گهگاهی تو بعضی بندها کار کنم خودم میخواستم کم کار باشم تو...
-
سوز ساز دل
دوشنبه 28 فروردین 1396 03:12
وسط یه قطعه ی خیلی احساسی زدم زیر گریه اشک هام روون بود... ساینا دستمال اورد علی هم رفت یه فنجون قهوه ریخت داد دستم...از شدت کریه به سکسکه افتاده بودم بچه ها ترسیده بودن فکر میکردن اتفاقی افتاده ولی واقعیت این بود که خودمم نمیدونستم چم شده...غزال اومد کنارم نشست..بهاری چت شد تو یهو اخه؟ نگاش کردم بدون شک زیباترین چشم...
-
پاداش کدوم ثوابی؟
پنجشنبه 24 فروردین 1396 03:05
تمرین و تمرین و تمرین دستام به شکل عجیبی ورم کرده بود خیلی خسته بودم از صبح اموزشگاه بودم و بعدم بلافاصله استدیو و تمرین وقتی رسیدم خونه جنازه بودم اسپرسو سازو روشن کردم با یه دستم مقنعه از سرم کشیدم و با دست دیگه دکمه های مانتومو باز کردم و خودمو پرت کردم رو کاناپه امروز از دست کیوان حسابی شکار بودم خیلی یهویی فهمیدم...
-
شاید این بار...
چهارشنبه 23 فروردین 1396 03:33
وسط اتاق نشسته بودم ساعت ۳صبح بود نه خوابم میبرد نه بیداری توفیقی داشت کیوان هم برعکس من عادت داشت شب ها زود میخوابید و نمیتونستم باهاش حرف بزنم وسط هال نشسته بودم و به اهنگempty skyگوش میدادم یه ماگ بزرگ از قهوه هم دستم بود..کمکی به خوابیدن نمیکرد ولی سردردمو بهتر میکرد پلنرمو برداشتم تا کارای فردارو یادداشت کنم...
-
تو رو دارم و هیچ نیازی به اغیار نیست...
دوشنبه 21 فروردین 1396 04:08
تو ایینه دوباره به اندامم نگاه کردم...بی نقص شده بود ..نتیجه ی ۵سال سگ دو زدن تو باشگاه ها و رژیم و بدبختی این بود...از نتیجه این تلاش راضی بودم... پیراهن ابی اسمونی که کیوان تولدم خریده بودم برداشتم و با کفشای ایتالیایی که بیتا برام سوغات اورده بود پوشیدم موهای بلند و مشکیمو لخت کرده بودم ارایشمم خیلی ملایم در حد...
-
تمرین و تمرین و تمرین...
یکشنبه 20 فروردین 1396 01:06
از ساعت ۸صبح تا ۸شب یکسره استدیو بودیم مشغول ضبط و تمرین... ساعت ۸جنازه بودم نمیتونستم دیگه رو پاهام وایستم... کیوان شام درست کرده بود یه میز عالی چیده بود,میدونه عاشق لازانیام..لازانیا درست کرده بود با لیموناد مخصوص خودش...میزو شاعرانه و عاشقانه چیده بود از دیدنش اشک تو چشام جمع شده بود... این مدت همش مشغول درس و...
-
این همه خوبی...
سهشنبه 8 فروردین 1396 01:16
کیوان... میتونم اسمشو بذارم فرشته....باورم نمیشه یه مرد بتونه اینقدر خوب باشه... بعد از تمام سختی ها و مشکلاتی که سر راهم قرار گرفت اومدن کیوان مثل معجزه بود...واقعا معجزه... الان باخودم میگم خدارو شکر که اون از زندگیم رفت... خدا میخواست قبل از ورود کیوان به زتدگیم با بدترین اشنا بشم تا قدر بهترینو بدونم ..
-
چرا وقتی نبود؟
دوشنبه 7 فروردین 1396 03:52
بهترین لباسمو پوشیدم بهترین ارایش بهترین عطر ماشین بابارو گرفتم و رفتم سر تمرین...دقیقا سروقت ۲و سی دقیقه اونم بود ولی خبری از دوست دخ*ترش نبود..کیوان هم امروز نمیومد... گوشیمو به دست گرفتم و به کیوان تکست دادم دلم برات تنگه...به دقیقه نکشید جواب داد من بیشتر فدات بشم و کلی قلب و بوسه یه تکست دیگه،عصری میام دنبالت...
-
کی اینطوری شد؟
جمعه 4 فروردین 1396 05:17
یه بسته سیگار جلوم بود...تاحالا سیگار نکشیده بودم خیلی دلم میخواست امتحانش کنم هی دست دست کردم و اخرشم پاکتو پرت کردم یه گوشه...از دیشب بارون میومد ساعت نزدیکای ظهر بود نه حوصله غذا خوردن داشتم نه غذا درست کردن نه هیچی با سرو وضع ژولیده و بهم ریخته نشسته بودم وسط خونه صدای موسیقی راک هم بلند بود...احساس میکردم دوباره...
-
به کدامین گناه اینچنین مرا به بازی گرفتی؟
پنجشنبه 3 فروردین 1396 03:40
تو استدیو بودیم...کیوان کنارم نشسته بود طبق معمول داشت روده درازی میکرد از سفرش به اتریش تا دختر مجارستانی که دیده بود با جزئیات کامل تعریف میکرد داشتم به چهره ی استخونی و برزنش نگاه میکردم و تودلم قربون۷ صدقش میرفتم از طرفی هم استرس داشتم که اونم بیاد...طبق روال همیشگیم وقتی کلافه میشدمموهامو دور انگشتم میپیچوندم و...
-
تجدید خاطرات
چهارشنبه 2 فروردین 1396 02:35
بهش میگم من اینطوری نمیتونم کاغذرا پرت کرده سمتم ... با بهت میگه تو این پنج سال چه قدر عوض شدی یه لبخند تلخ میزنم و دسته کلیدا و سوییچو از روی میز برمیدارم با یه پوزخند بهش میگم...تو کنسرت که دیدمت تمام اون خاطرات اومد تو ذهنم یادم اومد چه قدر ازت متنفرم میگه برو بیرون بلند میشم با غرور بدون کوچکترین حس بدی نگامو...
-
ما و شب و بیداری
پنجشنبه 12 اسفند 1395 23:48
بعد از مدت ها برگشتم که بنویسم اینقدر مشکلات و روزای تلخ وجود داشت که زمین گیرم گرده بود من ذاتا ادم شاد و اکتیوی هستم هیچ وقت هم در مقابل مشکلات کم نیاوردم ولی این روزا اینقدر گند بودن اینقدر وحشتناک بودن که منو داغون کرد به معنای واقعی نابود شدم،هویتم شخصیتم خودم اسمم زندگیم همه و همه ازم گرفته شد ولی دوباره ساختم...
-
بعدازمدتها
جمعه 24 دی 1395 02:11
خیلی وقته ننوشتم اتفاقای زیادی افتاده و مهم ترینش اینه که اون داستان برای همیشه تموم شد و بااهاش کنار اومدم سرم خلوت بشه کلی اتفاقای دیگه افتاده که باید بنویسم...
-
دارم به رفتن فکر میکنم
سهشنبه 30 آذر 1395 01:36
گاهی باید گذاشت و گذشت.... روزا میگذره و تنها چیزی که عوض نشده حس من به اونه شنیدم با یکی دیگست واسش ارزوی خوشبختی کردم و پروندشو بستم یعنی دیگه داستان ما واقعا تموم شد فردا شب یلداست فکر میکردم فردا واسمون شب خاصی میشه ولی میدونم هرگز این اتفاق نمیوفته ش بعداز مدتها به حرف اومد و گفت میتونه کارای مهاجرتو درست کنه...
-
عشق اول و این حرفا
شنبه 20 آذر 1395 11:01
یادمه چندسال پیش برای اولین بار تو زندگیم عاشق شدم از اون عشق خفنا که حاضر شدم برای عشقم هرکاری کنم میتونم بگم تنها کسی که تو زندگیم خیلی پررنگ بود اون بود در بدترین شرایط ممکن تموم شد... بعداز اون به خودم قول دادم تو هرچیزی بهترین باشم ولی هرگز نذارم دست کسی بهم برسه از ظاهرم شروع شد باشگاه و رژیم های انچنانی دکتر...
-
در ۹۰درصد مواقع اون حسی که دفعه ی اول از طرف میگیری درسته!
شنبه 20 آذر 1395 09:57
سر دو روز نشده رفته با یکی دیگه هی بهم گفتن این یک عدد لا...شی بیشتر نیست ولی خودمو گول زدم و گفتم نه شماها اشتباه میکنین ارزوی خوشبختی و شادکامی واسه این دوست لا..شیمون دارم:) میگماا خیلی خرم که هنوز دوستش دارم؟ و خیلی این خریت بیشتر نمود پیدا میکنه وقتی میفهمم و میدونم که دیگه عمرا برگرده... چه کنیم دیگه سرنوشت ماهم...
-
وحشتناک شده دیگه
چهارشنبه 17 آذر 1395 02:27
یعنی میشه این روزای نکبتی تموم بشه؟
-
شاید اینبار شاید فردا...
دوشنبه 15 آذر 1395 15:23
عاشق کسی بشی که عاشق یکی دیگه ست ولی تورو دوست داره خیلی پیچیده ست نه؟ خیلی وقته تموم شده ولی چرا فراموش نمیشه؟ میدونم هیچ وقت و هرگز دوباره ای برای ما وجود نداره ولی نمیدونم چرا نمیفهمم که باید دیگه فراموش بشه...
-
Let it go
شنبه 6 آذر 1395 01:58
بگذار و بگذر برای همیشه رفت برای همیشه رفتم این داستان دوساله تموم شد فور اور
-
وقته برگشته
شنبه 6 آذر 1395 01:54
بلند شدم بعد از کلی سختی و تغییری که تو زندگیم پیش اومد بلند شدم برگشتم سرکارم برگشتم به دانشگاه و روزای خوشی که وجود داشت ماشینمو عوض کردم بابا ماشینو یه یک عدد مزدا۳ ارتقا داد از یه طرفم دوباره وسایلمو برداشتم و جمع کردم و رفتم تو خونه مجردی خودم این مدت پیش مامان اینا بودم ولی وقتی ادم یه مدت تنهایی زندگی میکنه...
-
واین بود داستان(رمز123)
جمعه 28 آبان 1395 02:03
-
نباش
پنجشنبه 13 آبان 1395 14:28
بزرگترین درسی که از زندگی گرفتم هیچ وقت ۱۰۰درصد خودتو واسه کسی نذار هیچ وقتتتتتتت
-
بهش میگن جنون
چهارشنبه 28 مهر 1395 02:52
یه فنجون قهوه ریختم و نشستم جلوی تی وی اخرش هیچه هیییچچچ اخرش هیچی نیست ولی عین یه دیوونه افتادم پی این جنون
-
لعنت بیاد به هرچی مهربونی و سادگیه
شنبه 24 مهر 1395 19:19
-
اشتباه لعنتی
پنجشنبه 22 مهر 1395 16:25
اگر بپرسن بزرگترین اشتباه زندگیت چیه؟ قطعااا همینه! تااخر عمر نگرانیشو خواهم داشت...میدونم تظاهر کردم منمشکلی ندارم ولی درواقع داشتم کل مشکل خودم بودم نه تونستم بخوابم نه چیزی بخورم لعنت به این زندگی نکبتی که پر شده از حماقت حالم اصلا مساعد نیست دوستان ببخشید اصلا وبلاگ داغون شده نمیدونم حال روحیم به قدری خرابه و به...
-
دنیا رو سرم اواره
پنجشنبه 22 مهر 1395 15:58
در یک کلمه گند زدم به همه چی همه چی همه چی فقط و فقط خودمو سپردم دست خدا دعا کنین بچه ها خواهش میکنم دعام کنین هنوز تو شوکم ، اینقدر احمق اینقدر احمممممممممق!!؟؟؟؟؟
-
خب اولیش هم دیدیم
دوشنبه 19 مهر 1395 11:24
-
شیطونی
دوشنبه 19 مهر 1395 01:34
-
لحظه به لحظه
پنجشنبه 15 مهر 1395 15:48
-
معتاد قهوه
چهارشنبه 14 مهر 1395 02:43
میخوامبمیرم ولی قبلش یه فنجون قهوه لطفا گند زدن رو به معنای واقعی کلمه هجی کردم خیلی پشیمونم غرورم له شد له...