یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

پاداش کدوم ثوابی؟

تمرین و تمرین و تمرین 

دستام به شکل عجیبی ورم کرده بود خیلی خسته بودم از صبح اموزشگاه بودم و بعدم بلافاصله استدیو و تمرین 

وقتی رسیدم خونه جنازه بودم اسپرسو سازو روشن کردم  با یه دستم مقنعه از سرم کشیدم و با دست دیگه دکمه های مانتومو باز کردم و خودمو پرت کردم رو کاناپه 

امروز از دست کیوان حسابی شکار بودم خیلی یهویی فهمیدم هفته ی پیش اخر هفته وقتی رفتن کوه رومینا دوست دختر سابقشم باهاشون بوده جواب تلفن هاشو از صبح ندادم میدونستم اونقدر عصبانی ام که ممکنه هرچیزی بگم پس فعلا باید اروم میشدم 

بساط کتاباو درسارو راه انداختم دوساعتی مشغول بودم ترجمه دوتا متن تخصصی و امادگی واسه کنفرانس شنبه 

بعدشم مشغول خوندن کتاب خداحافظی گری کوپر... من عااااشق این کتاب بودم!

حوالی ساعت۶بود که دیدم کیوان پشت ایفونه درو باز کردم و جلو در منتظر موندم 

خندون و شاد مثل همیشه اومد بالا دستش دوتا کیسه پر خرت و پرت بود یه نگاهی بهم انداخت و خندون گفت عین بچه درس خونا شدی که...یه سرهمی لی و یه تی شرت گشاد تنم بود موهامم از بالا جمع کرده بودم و یه عینک بزرگم به چشمم بود و یه مداد پشت گوشم به نظر خودم بیشتر شبیه نجار ها شده بودم سرد بهش سلام کردم و گفتم اونا چیه دستت؟

با لبخند همیشگی اومد تو و پاکتارو گذاشت رو میز 

خرت و پرت و چیزایی که دوست داری

بازشون کردم...پیرینگلز و نوتلا و ویفر لواکر و چند بسته قهوه و اوریو و ایس مانکی و...

چرا این همه خرید؟؟؟؟؟

یه دستش گذاشت پشت صندلی و تو چشام زل زد...خیلی لاغر شدی این چند روزه, بعدم اخر هفته ست میخوای بشینی فیلم ببینی اینم بساط فیلم دیدن 

چندتا دی وی دی هم تو پاکت ها بود

این هفته هم میری کوه؟

اره پنج شنبه میریم شبم که چادر میزنیم 

حس بدی داشتم چرا نگفته بود رومیناهم تو گروهشون هست...

رفتم نشستم رو کاناپه چند دقیقه بعدش کیوانم اومد:چی شده بهاری؟از صبحم که جواب ندادی...

خیلی جدی نگاش کردم :وقت داری حرف بزنیم؟

نمیدونم حالت صورتم بود یا لحن صدام که باعث شد صاف بشینه سرجاش و جدی بشه 

حتما !چی شده؟

امروز امیر اومده بود استدیو از این در و اون در حرف زدیم تا رسید به گروه کوهنوردیتون خیلی اتفاقی گفت اولا گروهتون مختلطه دوما رومیناهم تو گروهتون هست 

نگاش کردم با اخم نگاه میکرد:خب؟

چرا چیزی نگفتی؟

یه نفس عمیق کشید و بلند شد رفت اشپزخونه قهوه بریزه 

بهاره اگر بهت میگفتم اذیت نمیشدی؟

کیوااااان بایه گروه مختلط میرین کوه چادر میزنین شبم میمونین خب باشه اوکی نمیخوام محدودت کنم بااینکه خیلی هم از این موضوع خوشحال نیستم ولی اوکی اما با اینکه دوست دختر سابقتم باشه خیلی مشکل دارم!!

یعنی چی؟؟

چه لزومی داره با این گروه بری؟

بهاره من به خاطر امیر و اشکان و رفیقای خودم میرم چه اهمیتی داره اون دختره هست یانه!

من مشکل دارم کیوان!با بودن رومینا مشکل دارم!

نگام کرد طولانی و تو سکوت...حق داری میدونمم حساسیتت به جاست ولی عزیزم مطمین باش هیچ اتفاقی نمیوفته,من یه تار موی تورو به صدتا رومینا نمیدم خودتم خوب میدونی اینو

 دست به سینه وایستادم جلوش:کیوان تادلت بخواد بهت ازادی دادم دوستای معمولیت که باهاشون میری اینور اونور دوستای دانشگاهت که اکثرا دخترن تو محل کار و...بهتم گفتم قرار نیست محدود کنیم همو یا عوض کنیم ولی هرگز و هرگز این مسیله تو کت من نمیره که با اکس هات بخوای دوست معمولی یا هرچیز دیگه باشی چه برسه کوه و کویر برین و  و چند روز بمونین نمیتونم قبول کنم اصلا و ابدا!!

بهاره میگی چه کار کنم؟من کل تفریحم همین اخر هفته هاست با بچه ها بزنیم به کوه و دشت حالا اینا دوست دختراشونو برمیدارن میارن یا دختر هاهم میان تقصیر من نیست والا من هرهفته کلی خواهش میکنم باهام بیای خودت میمونی تو خونه, خودت بیا کنارم باش اینطوری منم خیلی خوشحال ترم 

کیوان کلا من دو روز در هفته افم اونم باز پنجشنبه ها اموزشگام کی میرسم باهات بیام؟از طرفی نمیخوام حس کنی عین بادیگاردت چسبیدم بهت عزیزم من فقط میگم با وجود این دختر تو گروهتون  مخالفم!!

عصبی شده بودم اصلا کوتاه نمیومدم این یه موردو اصلاااا

کیوان خواست هی بزنه فاز شوخی و جمعش کنه ولی هر موقع قیافه مصمم جدی و اخمویه منو میدید ساکت میشد 

بهاره واقعا این موضوع اذیتت میکنه؟

کیوان خیلی ازارم میده خیلی...امروز وقتی امیر گفت انگاری یه سطل اب یخ ریختن روم

من معذرت میخوام بهاری باید بهت میگفتم  

جدی گفتم: واقعا باید میگفتی اینجوری باعث میشی اعتماد ادم خدشه دار بشه

گوشیشو برداشت گذاشت رو ایفون ...مونده بودم میخواد چه کار کنه صدای امیر پیچید بههه داداش..جون؟

امیر من دیگه این برنامه های کمپینگ نیستم 

امیر شوک گفت ا چرا چی شد پس یهو؟

کیوانم مصمم و جدی گفت مشکلی پیش اومده که دیگه نمیتونه بره و دیگه روش حساب نکنن امیر چند بار اصرار کرد هی حرف زد و هربارم کیوان جدی تر از قبل گفت نمیتونه  بره 

تلفنو قطع کرد و دستامو گرفت...بهاری فدات بشم بااین همه درگیری و مشغله ها دیگه نمیخواد نگران این چیزا باشی این اخر هفته هم میمونم پیش مامان اینا  عصراهم باهم میریم یه گشتی میزنیم

نگاش کردم زل زدم تو چشای خوشرنگ عسلیش...کیوان بهترین بود فکر اینکه اون رومینا کنارش باشه هم دیوونم میکرد 

مرسی کیوان...مرسی که هستی 

خودمو تو بغلش گوله کردم و محکم چسبیدم بهش

دستاشو دورم گره زد و سرشو تکیه داد به پشت کاناپه 

نفسامون یکی شده بود حرفی نمیزدیم فقط با ارامش محض کنارهم بودیم ....کیوان؟

جانم؟

میدونستی؟

چیو؟

اینکه خیلی دوست دارم؟

خندید...میدونم

انتظار داشتم بگه منم ولی نگفت به جاش محکمتر بغلم کرد و زمزمه وار گفت

هیچ وقت نرو... 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.