یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

دارم به رفتن فکر میکنم

گاهی باید گذاشت و گذشت....

روزا میگذره و تنها چیزی که عوض نشده حس من به اونه 

شنیدم با یکی دیگست واسش ارزوی خوشبختی کردم و پروندشو بستم  یعنی دیگه داستان ما واقعا تموم شد فردا شب یلداست فکر میکردم فردا واسمون شب خاصی میشه ولی میدونم هرگز این اتفاق نمیوفته 

ش بعداز مدتها به حرف اومد و گفت میتونه کارای مهاجرتو درست کنه 

نمیدونم برم یا بمونم 

اینجا هیچی نیست که منو نگه داره اونجا هم از اینجا بدتر 

دو راهی بدیه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.