گاهی باید گذاشت و گذشت....
روزا میگذره و تنها چیزی که عوض نشده حس من به اونه
شنیدم با یکی دیگست واسش ارزوی خوشبختی کردم و پروندشو بستم یعنی دیگه داستان ما واقعا تموم شد فردا شب یلداست فکر میکردم فردا واسمون شب خاصی میشه ولی میدونم هرگز این اتفاق نمیوفته
ش بعداز مدتها به حرف اومد و گفت میتونه کارای مهاجرتو درست کنه
نمیدونم برم یا بمونم
اینجا هیچی نیست که منو نگه داره اونجا هم از اینجا بدتر
دو راهی بدیه...