یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

اتل و متل و لواشک

تو یه برهه از زندگیت یهو بزرگ میشی ...

۵سال پیش

عشق زندگیم رفت و تنهام گذاشت 

بهترین دوستام رفتن و تنهام گذاشتن ..بهم خیانت کردن...

من موندم و خوده خودم 

اون موقع بود که انگاری ساخته شدم انگاری شدم یه الیاژ سخت

رفتم سراغ موسیقی،سخت کار کردم خیلی خیلی سخت و تونستم گهگاهی تو بعضی بندها کار کنم خودم میخواستم کم کار باشم تو چندسال اخیر خیلی خیلی بیشتر تلاش کردم و به جاهای خوبی رسیدم 

رفتم دانشگاه رشته ای که دوست داشتم ثبت نام کردم و سخت کار کردم 

بعدش رفتم سراغ تدریس ،تو اموزشگاه ها درس دادم 

طراحی...کلاس های میکاپ...شیرینی پزی...کتاب خوانی...جمع های هنری..باشگاه و ورزش..رژیم سخت..همه و همه باعث شد من عوض بشم،بشم اینی که الان هستم 

دوستای جدید پیدا کردم ولی یاد گرفتم دل نبندم بهشون  باهم میرفتیم میومدیم خوش بودیم ولی قرار نبود دیگه زندگیمو گره بزنم بهشون 

زیادی مستقل شده بودم تو این ماه ها هم که باید ازمون ارشد بدم فقط یه چیز میاد تو ذهنم...

بعضی شکست ها عین پیروزیه همش باخودم میگم اگر رهگذر مونده بود من هیچ پیشرفتی نمیکردم ولی وقتی رفت من انگاری پوست انداختم  بزرگ شدم خیلی درس ها ازش گرفتم با اینکه مدت زمان حضورش تو زندگیم دوماه هم نبود ولی منو ساخت و رفت...

امروز تو استدیو یه اکاپلا باهم ضبط کردیم فوق العاده شد خیلی خیلی خوب! 

دیدم تو اینستاش شیرش کرده و کپشن نوشته:

وقتی ما سکوت میکنیم و ساز هامون حرف میزنن...

مدت ها خیره بودم به اکاپلا و عکس خودم و خودش که کنارهم بود،هرگز یادم نمیره وقتی رفت بهم گفت 

منو کلا فراموش کن هرجاهم دیدی اصلا سلامم نده 

حالا  تو اینستا شیر میکنه و کلی هشتگ رفاقتی هم میذاره...خوشحالم که به خودم و ودش ثابت کردم ارزشم بیشتر از این حرفاست.....


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.