یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

مدت ها گذشت...

اهنگ مورد علاقمو پلی کردم و هی گوشش میدم ماگ قهوم دستم و نگاهم به گل های رو بالکنه...حرفای مشاور هنوزم تو ذهنمه....

:رهگذر برای تو منبع الهام بوده شاید اسمشو پیش خودت گذاشتی عشق ولی در واقع رهگذر کل انگیزه ی تو برای تغییر،ساختن و بلند شدن بوده هرروز بهتر از دیروز میشدی که بهش ثابت کنی با ترک کردن تو چه اشتباهی کرده حالا که بهت ابراز علاقه کرد حالا که ایده الش شدی و به دستش اوردی انگیزتو از دست دادی...تو الان غصه دار از دست دادن عشق قدیمت نیستی عزادار از دست دادن انگیزت برای  پیشرفتی حالا که به ثبات رسیدی انگاری دلت همون تشویش و هیجانو میخواد...

لی لی عزیزم سگ خوشگلم میاد کنارم خودشو میچسبونه به پام خم میشم بغلش میکنم و تو چشماش خیره میشم سگ وفادارم ،عزیزم مهربونم واقعاااا دوسش دارم تمام لحظه هایی که اشک ریختم از کنارم تکون نخورد... لیوان قهوه میذارم زمین و گوشیو برمیدارم  و به صفحش نگاه میکنم کیوان داره زنگ میزنه ...به پیشنهاد مشاور قرار شد مدتی از هم فاصله بگیریم بهم گفت تو این بحران روحی فعلا دست به اقدام بزرگی مثل ازدواج نزنم از اون موقع فقط شبا تلفنی حرف میزنیم ..حس میکنم روش موثری بود...حرف میزنیم و حرف میزنیم و با ابراز دلتنگی گوشی قطع میکنه...دوباره میشنم روی صندلی تو بالکن لیلی روی پام خوابیده اهنگ موردعلاقم دوباره پلی میشه و اشک های من بازم روون...


خلاصه اینکه خوبم فقط خستم...


نظرات 1 + ارسال نظر
M شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 23:49

تموم میشه.بالاخره

تموم شده..ترکش هاشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.