دیشب ساعت ۳صبح بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره با کلی استرس و تپش قلب از خواب پا شدم و گوشیو جواب دادم که دیدم رهگذره!چشام چهارتا شده بود ، پشت گوشی اصلا نمیفهمیدم چی دارم میگم فقط شنیدم اسم کلانتری و گفت و منم سند به دست رفتم به اون ادرس .
گویا تو راه فرودگاه مست پشت فرمون بوده و پلیس گرفته بودش به خاطر بددهنی و بی احترامی به افسر هم انداخته بودنش بازداشتگاه ...با کلی دنگ و فنگ تونستم ازادش کنم و ساعت ۱۱صبح بود که رفتیم خونه...قبلش به ترانه زنگ زده بودم و گفته بودم چه خبره وقتی رسیدیم صبحانه حاضر و اماده بود و سه تایی باهم صبحانه خوردیم و نزدیکای ظهر هم رهگذر رفت...
بعدشم نشستیم با ترانه کلی حرف زدیم و دردودل کردیم چیزی که برام خیلی عجیب بود اینکه تو حالت مستی شماره منو که هرکدومش یه لنگه ست حفظ بوده و تو چنین شرایطی به من زنگ زده!
شبم تکست داده بود که خیلی مرام و معرفت گذاشتی و دمت گرم و این حرفا در جوابشم من نوشتم دوست ها تو سختی ها پشت هم هستن ...
از پنج سال عاشقی فقط یه دوستی ابکی باقی مونده و بس...ولی خب پارت خوب داستان اینه که جفتمون دیگه پذیرفتیم که فقط دوستیم...
سلام. خیلی سختمه این روزا.
:(