یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

شاید من عوض شدم شایدم اونا

به غایت خوشتیپ و دوست داشتنی 

هیکل کاملا ورزشکاری و پوست برنزه موهای بلند و بلوند و خوش فرم با ارایش کم و لباس های کالکشن جدید گوچی بیشتر شبیه مدل های تو مجله ی ووگ شده بود

حیرون و سرگردون تو فرودگاه دنبال یکی میگشت ...براش دست تکون دادم 

با همون غرور همیشگیش ولی اینبار با قدم های تندتر اومد سمتم و پرید بغلم هیچی نگفتم ولی عجیب بغلش ارامش داشت.

تو کل مسیر داشت میگفت چه قدر با عکس هام فرق دارم و چه قدر فرق کردم 

اووف چه هیکلی ردیف کردی بهارههههههه مامان میگفت رفتی تو کار ورزش باورم نمیشد 

بلند بلند خندیدم:اخرین تصویری که از من داری یه دختر ۸۰ کیلویی با صورت پر از جوش و شلخته ست.

عوض شدی بهاره .

خیلییی،این مدت خیلی تغییر کردم.

از هر دری حرفی زدیم نه من از کیوان گفتم نه اون پرسید نه اصلا قرار بود حرفی زده بشه فقط گفتیم و خندیدیم و برای اولین بار حس کردم خواهر دارم و خانواده.

ناهار خونه ی پدری مهمون بودیم همه دور هم بنیامین هم اومده بود میخواست با هممون حرف بزنه و بگه که بیچ اعظم انتخابشه بعدشم گفت از ایران میره انتظار هیچ حمایت مالی هم نداره و خب هممون متفق القول گفتیم ما اون دختر به عنوان عضوی از خانواده قبول نداریم و بنیامین هروقت خواست به هرکدوممون سر بزنه و یا اینتراکشنی داشته یاشه تنها!!بدون حضور اون دختر و حتی اسمش.

بنیامین هم پذیرفت شاید امیدواره گذشت زمان درستش کنه شایدم واقعا قید همه چی زده نمیدونم باید براش ارزوی خوشبختی کنم یا نه ولی میدونم اون دختر پاش به خارج از ایران برسه دردسر های جدید تری درست میکنه 

بنیامین گویا کر و کورشده .

و خب این داستان گویا قراره اینجوری تموم بشه

بنفشه قراره کل تابستون ایران بمونه ماه بعد هم همسرش میاد همسری که من تاحالا درست و حسابی ندیدم چرا که روز عروسی بنفشه با خانواده قهر بودم و رفتم مسافرت  تو مراسم خواستگاری و نامزدی و هیچ کدوم هم نبودم به بهانه های مختلف در رفتم فقط روزی که داشت میرف سوییس از پشت تلفن ازش خداحافظی کردم:امیدوارم خوشبخت بشین خداحافظ 

همین قدر احمق و کودک بودم قدر خانوادمم هیچ وقت ندونستم....

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 11:08

چشم و دلتون روشن چه خوبه که داری رابطه ات با خانواده و خواهرت درست می کنی. برادرتم انشالله خوشبخت بشه و پشیمونی نداشته باشه. واقعا خانواده گوهریه که همتا نداره

بعضی وقت ها فقط زمان نوشداروست و بس
مرسی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.