یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

قبل از شروع ارتباطم با شهروز به خودم قول دادم اعتدال رعایت کنم دیت هامون حدالامکان کوتاه باشه و اینجوری نباشه که هر ثانیه و هر دقیقه کنارهم باشیم ولی تا الان یه جوری بوده که اینقدر کنارهم بودنمون فان و جالبه که لذت میبریم و خوشحالیم و جفتی میخوایم بیشتر کنار هم باشیم.

شهروز یه رفیق خیلی خیلی خوبه و قبل از اینکه بخوام بگم رابطم باهاش احساسیه میتونم بگم دوستانه ست.

امروز باهم رفتیم دیدن دوستاش و دوستام یه مهمونی جمع و جور دوستانه بود اینقدر خوش گذشت و خندیدیم و شوخی کردیم و بازی کردیم که من واقعا دوست نداشتم برگردم بعد از مهمونی با شهروز رفتیم پیاده روی و قرار شد فردا بریم کوه .

راستش بگم کیوان به هیچ وجه قرارهای اینطوری نمیذاشت چون وقت نداشت و به گفته خودش علاقه ای به این جفنگیات نداشت تازگیا دارم احساس میکنم واقعا تو رابطم با کیوان کور بودم!!!!

یادمه حتی بهم میگفت کمتر صحبت کنیم کمتر پیام بدیم کمتر پیگیر هم باشیم منم برام مشکلی نداشت چون به همین اندازه سرم شلوغ بود گاها تماس های چند دقیقه ای و چت های اخرشبی کافی بود برام ولی واقعا چرا نمیدیدم؟؟به کمترین حقوق خودم راضی شده بودم که رابطه حفظ بشه جز رستوران و استدیو جایی نمیرفتیم،با دوستاش کمترین اینتراکشن داشتم،هرجا میرفت هر مسافرتی میرفت تنها میرفت حتی یکبارم پیشنهاد باهم رفتن نداد این درحالیه که شهروز نه تنها دوستاش کامل معرفی کرد بلکه واسه برنامه کمپینگ که از اول سفرش و قبل داستان خودمون بهم گفته بود بهم پیشنهاد داد باهم بریم و چون من برنامم جور نشد قرار شد یک هفته دیرتر بره که منم بتونم به گروهشون جوین بشم امروز رفته بود لباس های کمپینگ ست خریده بود با دیدنشون کلی خندیدم شهروز به جزئیات توجه زیادی داره و این توجهش لذت بخشهه.

نمیتونم دست از این مقایسه بکشم یاد حال خراب و شک و تردید و تعلیق تو رابطم با کیوان میوفتم و مقایسه اش میکنم با حال خوب و اطمینان و تفریح و امید تو این رابطه و همش باخودم میگم چرا تو اون رابطه موندم؟چرا تن دادم به تعلیق؟به بلاتکلیفی؟دلیل اصلی ترسم از ازدواج با کیوان همین بود اینقدر بی ثبات بود همش میترسیدم بعد از ازدواج همه چی عوض بشه 

انگاری تازه تازه دارم میفهمم چه خبر بود و چه قدر به خودم بد کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.