یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

حکمت داشت نه؟

من و خواهرم هیچ وقت رابطه خوبی باهم نداشتیم 

بنفشه ۱۰ سال پیش ازدواج کرد و رفت سوییس و شاید بدون اغراق بگم تو این مدت فقط ۱۰ بار اونم در حد ده دقیقه باهم حرف زدیم  اونم تبریک سال جدید بوده فقط رابطه ی سرد و دوری باهم داشتیم . 

این چند وقته سر مسائلی که تو خانواده پیش اومده زیاد باهم حرف زدیم و شاید بیشتر از تمام این مدت سر این مسئله غر غر کردیم و اسمون ریسمون بافتیم اولین باره که سر یه چیزی باهم به توافق رسیدیم .

امروز بنفشه میگفت:بهاره به نظرت چرا من و تو اینقدر از هم دور شدیم؟من مقصر بودم یا تو؟

و من اصلا یادم نمیومد که چرا و سر چی اینجوری شد فقط گفتم واقعا نمیدونم چرا ولی کلا من رابطه خوبی باهاتون نداشتم؛من با خانوادم اصلا رابطه خوبی نداشتم از ۱۸ سالگی هم جدا زندگی کردم ولی همیشه یه اشنا برام بودن تا خانواده و پشتیبان .

امروز با بنفشه ساعت ها حرف زدیم اون از خودش و زندگیش و سوییس و بالا و پایین های این مدتش گفت منم از خودم و مشکلات و بحران ها و کار و زندگیم، یه نفر حرفامون میشنید باورش نمیشد ما دو تا خواهریم و اینقدر از هم بیخبر.

تو هر اتفاق بدی یه حاال خوبی هم هست و این بحران خانوادگی هرچی نداشت مارو بهم نزدیک تر کرد خیلی نزدیکتر.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.