یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

کی بهتر از ما؟

کی  بهتر از ما؟

دیشب رفتیم عروسی رهگذر

ارایشگاهیی که رفتم کارش به شدت ساده و شیکه که خیلی دوس داشتم لباس هم بنفشه برام اورده بود یه لباس شیک مجلسی .

در کنار شهروز واقعا حس خوبی داشتم و خب تقریبا هرکسی که مارو دید تاکید کرد که چه قدر بهم میایم.

خوبی شهروز اینه که به هیچ وجه حس بدی راجع به خودم و عقایدم بهم نمیده دیشب بهم میگفت اگر دوست داری مش*روب بخوری راحت باش من حواسم بهت هست  یا وقتی میخواستیم با رهگذر برقصیم بهم گفت برو با دوست قدیمیت خداحافظی کن و خودش از دور هوام داشت در صورتی که کیوان فقط قضاوت میکرد که دختری که این کارو کنه اون کارو کنه فلانه و بهمانه.میدونم مقایسه کار درستی نیست ولی ناخودااگاه کمبود های رابطه قبلی بیشتر و بیشتر به چشمم میاد.

رقص اخری که با رهگذر داشتیم اشک جفتمون دراورد صحنه عجیبی بود چشماش پر از برق اشک بود و خوشحال بود برای اولین بار دیدم و فهمیدم که خوشحاله از ته دل شاد بود.رفیق قدیمی یار قدیمی یار دوران ۱۹ سالگی و انفوان جوونی داشت با کس دیگه ای ازدواج میکرد که از نظر من فرشته بود.

اون وقت ها وقتی ۱۹ سالم بود و به این فکر میکردم که ازش جداشم دیوونه میشم ولی حالا بعد از ۹ سال دست تو دست شهروز با لبی که خنده ازش پاک نمیشد اومده بودم عروسیش 

زمان واقعا غارتگر عجیبیه احساسات، زندگی،باورهات،خودت جوری عوض میکنه که حتی باورت نمیشه یه روزی اون ادم تو بودی.

میتونم بگم بهترین عروسی بود که رفتم شهروز به شدت خوش مشرب و شوخ و جنتلمن بود شب برای عروس گردونی وقتی من خسته شده بودم و میخواستم برم خونه کلی اصرار کرد که بریم و بعدشم بریم پیاده روی ساعت ۳ نیمه شب با قیافه های ژولیده و ارایش پاک شده رفتیم تهران گذاشتیم زیر پاهامون تا طلوع خورشید راه رفتیم و حرف زدیم و خندیدیم.

صبح که رفتم خونه بیهوش شدم وقتی پا شدم که شهروز صبحونه اورده بود با یه عالمه شکلاتی که دیشب بهش گفتم دوس دارم ناهارهم بنفشه و شهراد اومدن پیشمون عصرهم میریم پیش مامان اینا.

راستش بگم دیشب خیلی فراموش نشدنی بود خیلی حس خوب و انرژی مثبت داشت برای اولین بار هم من هم رهگذر از ته دل میخندیدیم.‌..

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.