یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

شهراد همسر بنفشه و شوهر خواهر بنده کاراش زودتر درست شد اومدن ایران.

نمیدونم از کجا شروع کنم و از چی تعریف کنم ولی خلاصه از این مدت میگم شهراد تنها نیومد برادرش شهروز هم باخودش اورده بود تو این مدت خیلی باهم اینور اونور رفتیم و وقت گذروندیم مخصوصا من که مسئولیت تهران گردی به عهده گرفته بودم و بچه هارو همه جا بردم

با من اومدن استدیو اهنگ خوندیم شهروز و شهراد هم کاخن و گیتار زدن بنفشه هم اینقدر قشنگ خوند که اشک هممون دراورد 

سر از اموزشگاه من دراوردن باهم رفتیم شرکت و صاحب شرکت همکلاسی قدیمی شهراد از اب درومد خلاصه این مدت بیشتر شبیه خواب و رویا بود.

تا اینکه چند روز پیش شهروز بهم زنگ زد و باهم رفتیم کافی شاپی که پیدا کرده بود و گیر داده بود میخواد ببینه و خب من روحمم خبر نداشت چی میخواست بگه.

بله شهروز برادر شوهر خواهر بنده  به من ابراز علاقه کرد و خب میتونم بگم شوک شده بودم.ازش خوشم میاد پسر خیلی خوبیه و این مدت هم واقعاااا اوقات خوبی باهم گذروندیم ولی من کاملا شوکه بودم البته کارش از ابراز علاقه گذشت عملا گفت عاشقم شده و میخواد رسمی بیاد با مامان اینا حرف بزنه ما باهم رفت و امد کنیم چون تصمیم گرفته اگر نظر من مثبت بود ایران بمونه  تا بیشتر باهم اشنا بشیم و من خب اینقدر شوک بودم نمیدونستم چی بگم .

بنفشه در جریان گذاشتم و اومد خونم باهام کلی حرف زد و از شهروز و خانوادش تعریف کرد کلی هم ذوق زده شده بود که این عالیه و خب البته اعتراف کرد یه چیزایی فهمیده بوده و تعجب میکرد چه طور من نفهمیدم 

خودم تو خونه حبس کردم و فکر کردم و فکر تا اینکه دیروز دوباره با شهروز قرار گذاشتم و از رابطه ای که با کیوان داشتم و رابطه ای که گند خورد توش براش گفتم بهش گفتم به خاطر اون هنوز احساسم جریحه داره و نمیخوام هول هولکی تصمیم بگیرم و درسته من و کیوان صرفا دوست بودیم ولی رابطه ی احساسی قوی داشتیم و من واقعا ضربه خوردم نمیخوام فکر کنه یه رابطه ی ریباندینگه .

شهروز هم خیلی بالغانه رفتار کرد باهام صحبت کرد خیلی خوشحال شد که این موضوع باهاش درمیون گذاشتم ازم خواست به خودمون فرصت بدم که تلاش کنیم ببینیم میتونیم در کنار هم رابطه ای بسازیم یانه 

و خب بعد مشورت با روانشناسم و کلی فکر تصمیم گرفتم این فرصت به خودم و شهروز بدم بعد از چند بار دیت و بیرون رفتن واقعا احساس میکنم بهش اون کشش اولیه که باید وجود داشته باشه دارم تا ببینیم این اشنایی به کجا میرسه و چی میشه :)

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 11:24

وایییییییییییییی خدیاا چه قدر خوشحالم برای این خبر خوبی که دادی هزار بار شکر که بالاخره روزهای تلخ و سخت گذشت خوب کاری کردی باهاش حرف زدی و جریان کیوان و گفتی و چه قدر عاقلانه تصمیم گرفتی به خودتون فرصت بدی همش تا ته خط و جمله می ترسیدیم بگی نخواستی و فرصت ندادی ولی خدا رو شکر این کار و نکردی. خیلی حوشحالم برات دوست خوبم

مرسی هاله ی عزیزم
اون مدتی که باید با خودم تنها میموندم واقعا سعی کردم منطقی باشم و درست این زمان بگذره فکر میکنم بالاخره تونستم با خودم کنار بیام و فرصت بدم امیدوارم همه چی خوب پیش بره ❤

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.